مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

بی خوابی

من هم اکنون ساعت ۶ صبح  یکساعته از خواب بیدار شدم و با هیچ ترفندی هم خوابم نمیبره  اول معدم درد کرد که شربت معده خوردم بعد دلم قارو قور کرد گفتم شاید گرسنمه و ساعت ۵/۳۰ صبح داخل یخچال بودم اما هیچ نتیجه یی نداد و من مثل جغد بیدارم  جالبی موضوع اینه ساعت یک هم خوابیدم یعنی فقط ۴ ساعت خواب عمیق. چه شود امروز :-/  قرار چقدر بهم خوش بگذره!!! 

الانم میخوام برم تی وی بیبینم شاید گیج بیام والا

هفته ۱۷ و صحبت با نی نی

امروز دقیقا ۱۶ هفته و ۴ روز از بودن من و تو میگذره. چقدر خوشحالم از اینکه باهم داری زندگی میکنی و هر وقت یادم میوفته یک انسان کوچولو دارم غرق در شادی میشم و خدا رو شکر میکنم. این هفته سراسر  از خوشی بود چرا که دیگه خبری از تهوع نبود و اولین مسافرت کوتاه۳نفرمون رو هم رفتیم تهران که از نمایشگاه مخصوص فسقلیها استفاده کنیم.که البته چقدر تنوع بود و بدتر گیج شدیم ولی  خیلی جوجه خوبی بودی  و مامانی رو اصلا اذیت نکردی قربونت برم جوجه  ۱۱سانتی خودم. باباجونیت معتقده از خونه نشینی بدت میاد و دوست داری بیرون و توی فضای باز باشی شیطون خودم . این چند روز باباجونیت برام صبحونه اماده میکنه و منم به شوق باباجونیت زودتر از خواب بیدار میشم که باهم صبحونه بخوریم. هنوز خودت رو بهمون نشون ندادی که برات اسمی انتخاب کنیم   قرار یک همبازی هم داشته باشی که حدودا از تو۶ هفته یی کوچولتره پس تنها نیستی عزیزم    امروز قرار برم دکتر خیلی دوست دارم برام سونو بنویسه که همراه باباجونیت بیاییم ببینیمت  . باباجونیت کلی بیتاب دیدنت و دلش برات تنگ شده. 

قشنگ مامانی ازت میخوام برای دایی جونت دعا کنی یاد اهنگ شادمهر افتادم که میگه از ادمهای شهر بیزارم چون با یکیشون خاطره دارم..... افتادم بعضی وقتها ادم از کسی که انتظارش رو نداره و همخونش هم هست ضربه میخوره پس کلی برای دایی جونیت دعا کن باشه مامانی  . 

این هفته رو در کل دوست داشتم و  باهم به این نتیجه رسیدیم که شیر اب پرتغال هم بخوریم و جوجه خودم دوستش داشته  باشی پس معلوم بزرگ شدی قربونت برم عزیزم  

میبوسمت و برای باهم بودنمون روزشماری میکنم ۱۶۵ روز مونده میبینی حتی تعداد روزهای باقی مونده رو هم میدونم که چند روز مونده پس خیالت راحت دو نفر منتظرت هستن و برای اومدنت  و در اغوش کشیدنت  لحظه شماری میکنن . کلی مواظب خودت باش عزیزم 

بای بای دی ماه 1394

دی هم تمام شد...

دفتر بهمن را باز کن...

برگ اولش را...

 با کاغذی از جنس دلت جلد کن...

صفحه به صفحه اش را...

با امید خط کشی کن...

صاف و یکدست...

اینبار بهتر ورق بزن‌..

با احتیاط بیشتری نگهش دار...

شروع به نوشتن کن...

اینبار کمی خوش خط تر بنویس...

خط اول......

به نام خدا...

سلام بهمن