مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

استرس دارم

 دارم از استرس خفه میشم. اصلا و ابدا آرامش روانی ندارم. با دکتر غددم تماس گرفتم جواب نداد منشیش گفت باید بیایید مطب از اونور هم  آقای شوهر میگه نه برای چی بریمآخه من تا دکترم رو نبینم آروم نمیشم ولی نمیتونم تا 25 آبان هم صبر کنم که وقت دکترم بشه 

امروز دوست نداشتم نهار درست کنم هر کاری کردم دلم نمی‌خواست قرار شد نهار بریم بیرون بخوریم. خلاصه اینکه ظهر رفتیم یک جای باصفا و جاتون خالی نهار بسیار خوشمزه یی خوردیم. که جای شیرینی سالگرد ازدواجمون حساب شد.  از محل کار و کار کردنم هنوز هیچ خبری نیست اما با آقای شوهر به مذاکره نشستم و قرار شد از شنبه عصرها برم مغازه پیشش و بشم کارمندش البته با حقوق. بهتر از خونه نشستنه مخصوصا روزهای پاییزی که هوا زود تاریک میشه و هیچ کاری نمیشه کرد. اینهم از احوالات من

راستی هوا بدجور سرد شده سوز بسیار بسیار بدی داره یخ زدم اما از رو نرفتم و هنوز لباسهای تابستونی مون رو جمع نکردم. اما بدجور دست و پام یخه حتی با پتو هم گرم نمیشم خدا بدادم برسه زمستون چیکار کنم

جواب آزمایشها

 من الان نیمه خوشحالم. حالا چرا نیمه خوشحال چون امروز بالاخره آزمایشهای قبل از بارداری تکمیل شد و سونو رو هم انجام دادم. چقدر سونو سخته کلی آب خوردم و دیگه به هیچ عنوان نمیتونستم  حرکت کنم هلاک شدم تا نوبتم شد فکر کنم 2 ساعت معطل بودم تا بالاخره رفتم داخل. وقتی سونو رو انجام داد هی ازم می‌پرسید این ماه قرص استفاده کردی منم کلا گیج نفهمیدم منظورش چی بود!!!

ولی طبق فرمایش دکتر  فولیکول با سایز 19*14 داشتم که فکر کنم یعنی خوبه. و قسمت نیمه ناراحتم بخاطر تیروئیدم که فعلا تو برجکم خورده. 

اینهم از گزارش جواب آزمایشهای من!!!

باغ و چیدن گردو

من همیشه عاشق این موقع سال هستم چون توی این زمان هوا خنکی خیلی خوبی داره و در عین حال هنوز هم تابستونه.  دیروز جاتون خالی باغ بودیم سیبها کلی لپ هاشون سرخ شده بودن  و کلی مراسم گردو تکونی داشتیم یاد بچگی هام افتاده بودم که کلی دنبال  گردو می‌گشتم و زیر تموم برگها رو چک میکردم که یک وقت گردویی جا نمونه خلاصه اینکه باغ خیلی خوشگل شده بود  عصر جمعه هم زود از باغ برگشتیم آقای شوهر هوس سینما کرد اونم فیلم محمد رسول ا... جاتون خالی از 9 شب تا 12 شب سینما بودیم. فیلم خوشگلی بود اما من همش فکر میکردم دارم تاریخ اسلام میخوندم و امتحان دارم، ریتم فیلم کند بود وسطش خوابم برد 

امروز جواب آزمایشم رو گرفتم تا جایی که خودم سر در آوردم همه چی اوکی بود الا. Tsh که شده بود 5.38 اصلا ضدحالی خوردم خفن و از ظهر همش دپرس هستم هرچی هم زنگ میزنم دکترم تهران جواب نمیده. برای دوشنبه هم وقت سونو گرفتم که ببینم اون چی میگه 

آزمایش قبل از بارداری

 بالاخره دیشب تصمیم گرفتم بزن آزمایشها رو بدم به همین دلیل امروز صبح بیدار نشده با آقای شوهر رفتیم آزمایشگاه. جالبیش به این بود که آقای شوهر باهام اومد داخل و منتظر شد تا کارم تموم شه و بدون هیچگونه غر زدنی که دیرم شده و باید برم مغازه!!! تازه برام نون سنگک تازه هم خرید که صبحونم رو بخورم و به این ترتیب اولین قدم رو امروز برداشتم. و هفته آینده هم باید برم برای سونوگرافی. و کم کم دارم داخل مسیر پیش میرم هی وای من. خدایا به امید تو کمکم کن