من یه مامانم
خیلی وقته که دیگه لباسای قبلم اندازم نیست اما از اینکه میبینم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش دیگه اندازش نیست حس خیلی خوبی دارم. اندامم دیگه مثه قبل نیست اما وقتی فرزندم و نگاه میکنم و قد و بالاشو میبینم ذوق میکنم.خیلی وقته که دیگه وقت نمیکنم آرایش کنم اما وقتی فرزندم آراسته است و زیبا همه چی یادم میره. خیلی وقته که برای خودم وقت زیادی ندارم اما ازینکه تمام وقتم صرف رسیدگی به فرزندم میشه یه جور خاصی خوشحالم.خیلی وقته که نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا آخرش بخورم . اما وقتی فرزندم شیرشو با میل میخوره و تموم میشه انگار خوشمزه ترین غذاهای دنیا رو خوردم.خیلی وقته نتونستم کتاب مورد علاقمو بخونم. اما وقتی با عشق با فرزندم حرف میزنم واون به چشمانم زل میزنه زیباترین متنهای عاشقانه رو تو عمق نگاهش میخونم.
خیلی وقته...خیلی وقته...خیلی وقته
همه این خیلی وقته ها رو با یک لبخند کودکم عوض نمیکنم.دلم ضعف میرود برای دنیای مادری... دنیایی که متعلق به خودت نیستی. همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرام اش میکند. آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند! آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد! مادری را دوست دارم …چون به بودنم معنا میدهد! و یادم میدهد هزار بار بگویم "جانم " کم است برای شنیدن "مادر" از امانت خدایم. مادری را دوست دارم …هرچند در آیینه خودم را نمیبینم. آن زن خسته و ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخوردو از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم.
مادریم را خیلی دوست دارم.
متن از تلگرام دزدیده شده
امروز ۴۱روزگی کوشان هستش و در واقع ۴۱ روزه این فسقلی وارد دنیای ما دوتا شده ولی تو همین مدت کوتاه همه کسمون شده. خیلی زیاد بهم عادت کردیم دیگه با چشمهاش من رو دنبال میکنه برام میخنده بوی تنم رو میشناسه . پسرمون اقا شده. این روزها با کمک مامانم میبرمش حموم اما مسول شستشوش خودمم خیلی حال میده بهترین حس دنیاس که موش کوچولو خودت رو بشوری. از دیروز گردنش رو برای چند ثانیه بالا میگیره بعد شپلق میوفته. مشکل من فعلا مدیریت زمان . هنوز ساعتهای خوابمون درست نیست شب نیخوابیم صبحش بیهوش. خلاصه نمیدونم چجوری صبحم رو شب میکنم ایشالا همتون به این مشغولیت برسید .
هنوز از اون دختر کوچولو خبری نداریم فقط میدونیم جراحی قلب انجام دادن خواهشا براش دعا کنید هم مامانش هم دختر کوچولو گناه دارن از هم دور باشن
راستی قول دا ده بودم عکس کوشان رو بزارم اما چون با گوشی میام نتونستم موفق شم هنورز دنبال لپ تاپ بدون ویروسم. سراغ ندارید!!!
مادر بزرگ من
تو روز عروسی دوستم، بغل گوشش بهش توصیه کرد که؛
هیچوقت تعریف هیچ زنی رو جلوی شوهرت نکن،
چون باعث میشه
شوهرت به زنهای اطرافش دقت کنه و عادتش بشه.
مادربزرگ من می گفت:
شبها هیچ وقت باشوهرت، جدا از هم نخوابید؛
حتی اگر قهرباشید؛
شاید شب یه دفعه پاتون به هم گیر کرد و آشتی کردید.
مادر بزرگ من می گفت:
هیچ وقت نون و تخم مرغ را نزارید تو خونه تون تموم بشه؛
اگه مهمان سرزده بیاد خونه تون؛
ازتون توقع چلوکباب نداره؛
اگه آبگوشت نباشه که آبش زیاد بشه؛
حداقل میتونید یه نیمرو بزارید جلوش.
مادربزرگ همیشه می گفت:
حرف دلتو به فرش خونت بگو، اما به جاریت نگو.
می گفت اگه نیازمندی در خونتو زد، هرگززززز دست خالی ردش نکن.
مادربزرگ می گفت:
اگه شوهرت دوستت باشه؛
دنیا دشمنت باشه خیالت راحت باشه.
ولی اگه دنیا دوستت تو باشه؛
شوهرت دشمنت باشه فایده نداره.
ﻣﺎﺩﺭ بزرگ ﻣﻦ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺯﻧﻲ ﺭﻭ میدید،
ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﻣﺸﻜﻞ ﺩاﺭﻩ می گفت:
ﻧﻨﻪ وقتی توی ﻛﺸﺘﻲ ﻫﺴﺘﻲ، ﺑﺎ ﻧﺎﺧﺪا ﺳﺘﻴﺰﻩ ﻧﻜﻦ.
مادربزرگ می گفت:
هوو هوو رو خوشگل می کنه، جاری جاری رو کدبانو؛
یعنی هووها از نظر قیافه باهم رقابت میکنن...
و جاریها تو کار و تلاش از هم پیشی میگیرن.
اگه دقت کنید واقعا راسته.
مادربزرگ همیشه می گفت:
زن باید نصفشو به شوهرش نشون بده؛
و نصف دیگشو نشون نده
اما من همیشه می گفتم:
چهجوری میشه نصفو نشون داد؟
و نصف دیگه را نه؟! بعدها فهمیدم؛
منظورش اینه همه چیزتو به شوهرت نگو.
یه چیز دیگه هم می گفت:
می گفت همیشه پوست تن تو بشکاف؛
پولتو بزار توش، یعنی همیشه برای خودت یه پس انداز مخفی داشته باش.
مادر بزرگم می گفت:
تعریف دو نفر رو تو جمع نکنید، یکی بچه یکی هم شوهر زود چشم می خورند.
مامان بزرگ من می گفت:
اول و آخر زندگیت فقط شوهرت برات میمونه، نه بچه هات،
نه پدر ومادرت، نهخواهر و برادرت.
پس همیشه هوای شوهرت رو داشته باش!!!
مامان بزرگ من می گفت: عاشقی باج دادن داره،
مواظب باش شوهرت نفهمه که تو عاشقشی که اون وقت باید بااااااااااج بدی...
محالات مامانها
چند ساعت خواب پیوسته
بزرگترین آرزوی همه مادرانی که در طول شب به شیرخوارشان شیر میدهند، همین است: چند ساعت خواب پیوسته. اصلا مهم نیست که نوزاد عزیز شاید 12 ساعت هم بخوابد. وقتی قرار باشد هر یک ساعت یک بار بلند شوی و بچه را شیر بدهی و آروغ بگیری و دوباره بخوابانی، همه آن 12 ساعت کوفت آدم میشود! طوری که آدم آرزو میکند فقط 4 ساعت بخوابد، اما پیوسته. آرزویی که رسیدن به آن برای بعضیها 6 ماه، بعضیها یک سال و بعضیها چند سال طول میکشد. بهشت خودش را دو دستی تقدیم زیر پای این گروه آخر میکند!
یک لیوان چای داغ
همیشه ماجرا از "یه لیوان چایی بخورم، حالم جا بیاد!" شروع میشود. درست بعد از ریخته شدن چای در لیوان همه اتفاقات ممکن رخ میدهد. بچه شیر میخواهد، پوشکش را خراب میکند، دلش درد میگیرد، بازی میخواهد و... ماجرا وقتی تمام میشود که چای در لیوان یخ زده. اغلب مادرها پس از دو سال به یخچای (ice tea) به جای چای داغ عادت میکنند!
استفاده از چنگال
یک دست مادر متعلق به خودش نیست، مال بچه است. مادرها در سال اول تولد کودکشان یاد میگیرند که همه چیز را با یک دست بخورند. هر مادری وقتی یاد گرفت استیک نیمپز را با یک دست و فقط با یک قاشق آن هم به صورت سرپایی بخورد، از دانشگاه مادری در رشته زندگی با یک دست فارغالتحصیل میشود و آن وقت است که میتواند دوباره چنگال را در آغوش بگیرد! توصیه ما این است که در این یک سال از بشقابهای لبهدار استفاده کنید که مجبور نباشید برای قاشق آخر پلو در بشقاب با خودتان کشتی بگیرید!
دستشویی آرام
همه مادرها بعد از چند هفته اول یاد میگیرند که برای دستشویی باید از قبل برنامه ریخت! باید بچه را شیر داد، آروغ گرفت، پوشکش را عوض کرد، آرام کرد، سرگرم کرد و بالاخره او را برای چند ثانیه روی زمین گذاشت و به سمت دستشویی دوید. و در هر ثانیه 3 بار بگویید "الان میام مامان!" و خونسرد باشید! چند سال دیگر شاید بتوانید یک دستشویی با آرامش را تجربه کنید. آرزو که بر مادران عیب نیست.
نماز یک نفره
ماههای اول مشکل فقط گریه بچه است که از رکعت اول شروع میشود و تا پایان رکعت چهارم همه همسایهها را جلوی در خانه میکشاند. بعد که بچه یاد گرفت چهار دست و پا برود و خودش را به چادر برساند، خوردن مهر و تسبیح، کشیدن چادر مامان، خوابیدن روی جانماز و بعدها سوار شدن روی کول مادر در سجده هم اضافه میشود. آن وقت است که آدم میگوید "یاد آن نمازهای تکنفره به خیر!"
حمام بیشتر از 5 دقیقه
یعنی توقع در این حد! سطح آرزو این قدر بالا! حمام رفتن در یکی دو سال اول بچهداری، یک جور تشریفات تجملی محسوب میشود. حتی بچهای که خواب باشد هم مادر را در حمام راحت نمیگذارد و هر صدایی (هواکش، شر شر آب، لولهها و...) مادر را دچار توهم "بچهام داره گریه میکنه" میکند. در نهایت با کمک ابر و باد و مه و خورشید و بابای بچه نمیشود روی بیشتر از 5 دقیقه حساب کرد. لیف و کیسه و سنگ پا را بگذارید برای بعد از 3-2 سالگی بچهتان!
سفرهای شگفتانگیز
کویرنوردی؟ جنگلنوردی؟ شهرهای باستانی؟ روستاهای بکر؟ کربلا؟ مکه؟ شوخی نکنید! این جور خواستهها برای قبل از بچهدار شدن امکانپذیر بود، اما حالا در حد آرزو هستند. برای سفر با بچه، باید به هزار چیز فکر کنید. از آب آشامیدنی و هتل و تخت تمیز و ملحفه بگیر تا دستشویی و محل تعویض و مارک پوشک و آب جوش. با این حساب مجبورید دور سفرهای هیجانانگیز را خط بکشید. بهتر است تا چند سال آینده تبلیغات تورهای گردشگری را که برایتان اساماس میشود فوری پاک کنید.
خوشتیپی
ناخنهای بلند پر و پای بچه را خط میاندازند. آرایش صورت مانع بوس کردن صورت بچه میشود. گره روسری که اصولا باید زیر چانه باشد، میرود تا فرق سر بس که بچه روی سر مادر رژه میرود. 2 تا ساک و یک کیف و 2 تا کیسه و اسباب بازی و کریر بچه هم که آویزان آدم باشد، دیگر تیپی نمیماند. آماده کردن یک بچه فراری از لباس هم آن قدر از آدم انرژی میبرد که همیشه مادرها خیس از عرق از خانه بیرون توقع دارید با این وضع خوشتیپ هم باشید؟!
بدون خواندن این حرف از این صفحه بیرون نروید!
مادری سخت است. مادرهای زیادی هستند که همین چیزهای ساده برایشان آرزوهای دستنیافتنی هستند. اما کافی است از هر کدامشان این سوال را بپرسید "حاضر بودی بچهات نبود و این چیزها رو داشتی؟" من به شما میگویم؛ جواب همهشان یک "نه!" بزرگ است. مادری سخت است، اما بیشتر از آن شیرین. شیرینی کودک دلبند، همه این سختیها را برای مادر تبدیل به خاطرات بامزهای میکند که با هم بگوییم و بخندیم!
سلام به سه شنبه خوش آمدید
دراین صبح زیبا
هرچه آسایش روح
هرچه آرامش دل
هرچه تقدیر بلند
هرچه لبخند قشنگ
هرچه ازلطف خداست
همه تقدیم شما