مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

معده درد 

معده درد 

و باز هم معده درد 


سلام

سلام....

تو این دنیای بزرگ دنیای مجازیمون کمپین های مختلفی راه افتاده که اکثرا خوب عمل کرده....مدتیه که این پیام داره دست به دست میگرده....به جای سبزه نهال بکاریم!!

به نظرم نبایست این پیام رو نشر داد....الان میگم چرا!

دو سه سال پیش بود که گفتیم ماهی قرمز نه ولی ماهی قرمز نماد زندگی است و با الهه اب پیوند دارد. بعدش گفتیم چرا باید شب سال نو سبزی پلو ماهی خورده بشه....مگه ماهی موجود زنده نیست! بزاریمش کنار!!بعد رفتیم سراغ حاجی فیروز و مقایسه اش کردیم با بابا نوئل...

امسال هم اینکه سبزه رو بزاریم کنار بجاش نهال بکاریم!

هیچ کس با نهال کاری مخالف نیست!

اما با از بین بردن فرهنگ چندین هزار ساله ی سبز کردن دانه که نماد رویش و نماد روزیه چرا!!

گندم عید....یکی از قدیمی ترین رسمهای ماست ! امسال سبزه سبز کردنه....سال بعد میشه سنجد 

سال بعد سیر و ....سیزده به در نریم میرن چمن و فضای سبز رو خراب میکنن سیزده به در و حذف کنیم!!! یا سال بعدترش میگیم تو چهارشنبه سوری آتیش زدن کار خوبی نیست براش کمپین راه بندازیم! ....

کلی رسم وآیین زیبا داشتیم که همش رفت! فقط چند تایی مونده!

با همه ی احترامی که برای کمپین حامیان طبیعت دارم میگم نه !

من سبزه میکارم ....که سبزه کاشتن یعنی ریشه زدن عمیق یک فرهنگ برای نسل آینده

که سبزه یعنی زنده نگه داشتن یک رسم کهن

که سبزه، کاشتن یک باورِ که رویش همیشگیه حتی تو سردترین زمستونا...که سبزه سبز کردن امیدِ....

برای صرفه جویی در گندم نیازی نیست سبزه ی هفت سینم رو تبدیل کنم به نهال ...میشه تو مصرف نون مصرف بهینه نداشت!

آب رو کمتر باز شده رها کنیم....که برای محصولات کشاورزی معمولا اب غیر شرب استفاده میشه... 

برای تولید هوای پاک فرهنگ استفاده نکردن از خودرو شخصی رو جا بندازیم! فرهنگ دوچرخه سواری....برای اینا کمپین بسازیم!

نگیم سبزه نکاریم!

بگیم در کنار سبزه نهال هم بکاریم !

همه ی ملتها برای خودشون رسم و آیین کهن دارن که اونا رو تو جهان برجسته میکنه وبرای ما، هفت سین ِ.

خرابش نکنیم! 

قطعا کشورهای توسعه یافته تو مصرف درست حرف اول رو میزنن...اونا هم سالانه کلی کدو برای هالوین استفاده میکنن یا جشن گوجه فرنگی اسپانیا....

میدونید خیلی چیزها هست که میشه براش کمپین درست کرد ...میشه درباره اش فرهنگ سازی کرد....

اما هفت سین خودش یک فرهنگ عظیم و ایرانیه....

برای خراب کردنش کمپین نسازیم....سنتهای قشنگمون رو خراب نکنیم...به زنده موندنش کمک کنیم

یه هفت سین بزرگ تو شهرمون بندازیم....

جوابم یه نه بزرگ به این شعارِ....

نه من حتما حتما سبزه ی عید میکارم! در کنارش یه نهال هم میکارم!

هفته۱۹

امروز ۱۸ هفته و ۴ روزم با وزن ۶۲/۲۰۰ 

جالبه یک هفته از تهوع خبری نیست یک هفته چنان با قدرت ظاهر میشه که دهنم باز میمونه . یک هفته از صبح دوست دارم بیرون باشم تا شب یک هفته بزور از خونه درمیام بیرون که حتی برم ازمایشم رو به دکترم نشون بدم (ّ هنوزم نرفتم) شکمم داره بزرگ میشه معلوم توش خبرهایی و من بیشتر براش ذوق میکنم . دیشب برای شابیزی از رو کتابش لالایی خوندیم خیلی خوبببب بود . شنبه کلاس ارتباط با نوزاد بودم چند تا کتاب بهمون معرفی کردن منم خریدم یکیشون کتاب لالایی ناصر کشاورز برای منی که لالایی بلد نیستم حکم برگ برنده رو داره. گلوله کردنهاش رو بیشتر حس میکنم. انگاری باهامون بازی میکنه شیطون اما حرکت دیگه یی رو نمیفهمم  هنوز نی نی مون اسمی نداره و به همون شابیزی معروف  کتاب اسم خریدم بشینم بگردم ببینم چه اسمی به دلم میشینه  اول دوست داشتم بزارم ادرین اما هر کسی رو میبینم اسم بچش میخواد بزاره یا گذاشته برای همین دیگه فعلا اسمی ندارم تا قبل از عید اسمش رو انتخاب میکنیم که با اسمش اشنا بشه . 

لیست کتابهایی که برای شابیزی خریدم:

هنرپسرداری

همه کودکان تیزهوند اگر

لالایی

صد بازی با نوزاد

لالایی ها و ترانه های نوازشی

رویکردی نوین در فرزندپروری

حال زن ها!!!

حال زن ها

از دستهایشان پیداست

زنی که 

انگشتهایش را سوهان میکشد

رنگ میزند

و روزی هزار بار توی نور خورشید نگاهش میکند

حال دلش فرق دارد

با زنی که ناخنهایش یکی در میان 

کوتاه و بلند است

زنی که با شکستن یک ناخن

هر ٩ تای دیگر را کوتاه میکند ،

ببین اگر دلش بشکند

با دنیا چه میکند...

حال زن ها را 

از دستهایشان میتوان فهمید ...

خطری بود و گذشت

قبل از تعطیلات همه چی  اروم اروم بود دقیقا عصر روز ۴شنبه میدونستم بابام مریض اما نمیدونستم وخامتش چقدره  قرار بود شبش مهمون مادرشوهرم باشیم و قرار بود باهم بریم. مامانم زنگ زد گفت ما شب نمیتونیم بیاییم مهمونی و معذرت خواست  با اصرار من گفت قرار بابات بره بیمارستان بستری بشه دکتر احتمال انفولانزا داده . دیگه بقیه حرفهاش یادم نیست فقط اشکهام میومد و  حدودا یکساعتی اشکهام اومد از همه جا هم بیخبر بودم  دستم به هیجا بند نبود به مامانم که زنگ میزدم  میگفت چیزی نیست با چشم گریون حاضر شدم بریم مهمونی فقط شانس اوردم مهمونی بزرگ و رسمی نبود و بماند فقط رژلب زدم و رفتم تا اخر مهمونی هم دپ بودم و حواسم پیش بابام بود اصلا نفهمیدم چی خوردم چی گفتم خلاصه وضیعت بدی بود . تا ساعت یک ونیم جواب ازمایش بابام اومد که البته تو این مدت اتاق ایزوله بود و سرم بهش زده بودن  یکی از شش هاش درگیر شده بود اما با رضایت مامانم اورده بودنش خونه  روز۵ شنبه هم همش تب و لرز داشته ولی امروز خدارو شکر حالش بهتر  شده بوده خدا فیلم شهرزاد رو ازمون نگیره که باعث شدش مامانم اینها تو قرنطینه حوصلشون سر نره . 

چقدر حس بدی بدونی یکی از نزدیکهات حالش خوب نیست و نتونی و بهت اجازه ندن بری ببینیش 

خداکنه هیچ وقت مثل اون روز تکرار نشه