مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

آغازی جدید

دیشب باللخره موفق شدم تا حدودی موفق شم و شیر شبانه کوشان رو کنترل کنم. خیلی تصمیم سختی برام بود اما اجراش کردم 

خیلی تحقیق و بررسی کردم دیدم برای من پ کوشان بهتره اول شیر شبش رو کم کنم بعد که موفق شدم برم برای گرفتن شیر روزانه . 

دیسب شیر دادم و خوابوندمش ساعت ۱۰/۳۰ بود خوابید تا ساعت ۲/۳۰ بیدار شد شیر میخواست منم شیشه شیرش که اب توش بود دادم دستش تموم ابش رو خورد ولی باز شیر میخواست و طبق عادت هر شبش. دقیقا تا ساعت ۳/۳۰ تکونش دادم تا خوابش برد و خوابید تا ۵/۳۰ صبح دیگه خیلی خوابم میومد تو بغلم شیرش دادم و بیهوش شدم  بشد که موفق شوم. 

شروع گرفتن از شیر شبانه : کوشان ۱۳ ماه و ۱۱  روزه

هیس

#هیس_مردها_که_گریه_نمیکنند!

هیس!

به دنیا که امدم نیمه شب بود؛ همه گفتند هیس! ساکتش کنید، مردم را زابراه میکند! کمی بزرگ تر شدم؛ 4 یا 5 ساله!

یک روز در کوچه از روی دوچرخه به زمین افتادم. مادرم دوید، دستم را گرفت و گفت: هیس! مرد که برای یه زخم کوچیک گریه نمیکند!

10 ساله بودم که با علی، پسر لات مدرسه، دعوایم شد و حسابی کتک خوردم، آقای ناظم با چوبش روی دستم زد و گفت: پسر که گریه نمیکند!

18 ساله بودم و عاشق! نشد....نگذاشتند بشود! در نبودش اشک میریختم که گفتند هیس! از سیبیلت  خجالت بکش،مرد که گریه نمیکند!

حالا دیگر پیر شده ام... از نفس افتاده... خمیده... مویی سفید کرده ام

حالا هر روز برای جوانی ام... برای زمین خوردنم... برای بی مهری چشیدنم!

ساعت ها گریه میکنم!

دست خطی هم نوشته ام، برای پسر نداشته ام نوشتم!

نوشته ام گریه کن! نی نی پرارین مرد گریه میکند!!

خوب هم گریه میکند... با صدای بلند هم گریه میکند!

گریه کن پسرم!

اصلا گریه مال مرد است!

تا ابد گریه کن برای خودت

برای من... برای تمام مردان!

برای مایی که یک عمر سهممان از اشک... یک هیس بود و بس!

اصلا هرکسی که گفت نباید مرد گریه کند حرف اضافی زد چه کسی گفته مرد گریه نکند قید احساسش را بزند چرا..چون مرد است!

وقتی مرد قید احساسش را بزند کم کم انسانینتش کم رنگ میشود .

چه شب ها که حضرت علی سر در چاه فرو می برد و به پهنای صورت اشک میریخت... 

مردها هم گریه میکنند! به پسر بچه ها نگویید مرد که گریه نمیکند!

من یه مامانم

❤️ من یه مامانم ❤️ 

خیلی وقته که دیگه لباسای قبلم اندازم نیست اما از اینکه میبینم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش دیگه اندازش نیست حس خیلی خوبی دارم. اندامم دیگه مثه قبل نیست اما وقتی فرزندم و نگاه میکنم و قد و بالاشو میبینم ذوق میکنم.خیلی وقته که دیگه وقت نمیکنم آرایش کنم اما وقتی فرزندم آراسته است و زیبا همه چی یادم میره. خیلی وقته که برای خودم وقت زیادی ندارم اما ازینکه تمام وقتم صرف رسیدگی به فرزندم میشه یه جور خاصی خوشحالم.خیلی وقته که نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا آخرش بخورم . اما وقتی فرزندم شیرشو با میل میخوره و تموم میشه انگار خوشمزه ترین غذاهای دنیا رو خوردم.خیلی وقته نتونستم کتاب مورد علاقمو بخونم. اما وقتی با عشق با فرزندم حرف میزنم واون به چشمانم زل میزنه زیباترین متنهای عاشقانه رو تو عمق نگاهش میخونم.

  ❤️خیلی وقته...خیلی وقته...خیلی وقته❤️ 

همه این خیلی وقته ها رو با یک لبخند کودکم عوض نمیکنم.دلم ضعف میرود برای دنیای مادری... دنیایی که متعلق به خودت نیستی. همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرام اش میکند. آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند! آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد! مادری را دوست دارم …چون به بودنم معنا میدهد! و یادم میدهد هزار بار بگویم "جانم " کم است برای شنیدن "مادر" از امانت خدایم. مادری را دوست دارم …هرچند در آیینه خودم را نمیبینم. آن زن خسته و ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخوردو از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم.

مادریم را خیلی دوست دارم.

  ❤️ تقدیم به همه مامانا ❤️