مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

پروردگار

باهم بخوانیم ٠٠٠٠ خدایا ، پرودگارا ، یاریم ده هرگاه اسیرچنگال دلهره وتنش شدم ، بیادبیاورم که توجهان راپیش ازان که من دران زاده شوم میگرداندى وپس ازاینکه انراترک کنم نیز خواهى گرداند ، ومن کارهاى جهان رازمانى که دران بسر میبرم به خودت واگذارمیکنم که توبهترین گردانندگانى ، خدایا ٠٠٠٠ بسوى تومیایم ، همان گونه که هستم ، مرابپذیروانگونه که میخواهى بساز ، مرابساز ، شکل بده ، بتراش ، چنان که موجب شرمسارى تو نباشم ، باشد که همواره خواست تورا پذیرا باشم ، ٠٠٠٠٠ امین

سیسمونی و اسم !!!

سلاممممم من اومدم. با این هوای ملس اردیبهشت خوش میگذره اینجا همچنان خنکه و پکیجمون روشنه جالبه . امروز ۳۰ هفته و ۳ روزم شده با وزن ۶۷. دارم کپلی میشم کلی اما اولین باریه از کپلی شدنم راضیم.  من بالاخره از سیسمونی خریدن برگشتم. روز سه شنبه بعد از نخوابیدنم حدودا ۷ صبح به سمت تهران حرکت کردیم  و تو جاده چند باری استاپ کردیم که من خستگی بگیرم و از طبیعت زیبای جاده هم استفاده کنم تموم کنار جاده پر از گل های وحشی شده بود خیلی دوست داشتنی بود و اصلا ادم رو خسته نمیکرد ساعت ۱۱/۵ رسیدیم تهران و رسما سیسمونی خریدن  آغاز شد تا روز ۵ شنبه هر روز بیرون بودیم و دنبال خرید سیسمونی که خدا رو شکر۹۰ درصدش انجام شد جمعه هم برگشتیم. تو راه بارون میومد در حد سیل اصلا یک وضعی بود خفن  تموم جاده رو آب گرفته بود و نمیشد با سرعت برگشت.  ولی اصلا نتونستم از ماشین پیاده بشم و پکیج شده بودم وقتی رسیدیم خونه حالم خیلی بد بود کمر درد تهوع تموم دردها رو گرفته بودم . 

رنگ سیسمونی فسقلیمون لیمویی شد با کمی سبز قاطیش خودم که عاشق رنگش شدم. 

بالاخره اسم فسقلی بعد از کلی تفکر و تفحص  اوکی کردیم.

کوشان به معنی  کوشیدن . کوشا بودن 

کوشان فسقلی به دنیای ما خوش اومدی عزیز مامانی


بیخوابی

چقدر بده آدم بیخواب میشه . هر کاری کردم از ساعت ۵ خوابم نبرد که نبرد . الانم وسط اتاق ولو شدم . گنجشکها چه خوشگل آواز میخونن  همه خوابن و من بیدار

اردیبهشت

اردیبهشت رو دوست دارم چون بوی بهشت میده. همه چی لطیف زیبا تازست . همه جا سر سبزه. مخصوصا امسال که لطف خداوند شامل حالمون شده و کلی بارون داشتیم تا الان.  روز جمعه با مامانم اینها رفتیم بیرون و از سد شهرمون سر دراوردیم. سد خیلی خیلی پر اب شده بود در حدی که سرریز شده بود . تموم جادش پر از گلهای زرد و قاصدکهای خندون بود. فکر کنم اون قسمت رو میشه تکه یی از بهشت دونست. بعد از اونجا اومدیم خونه و اولین مرحله از اتاق فسقل خان کلید خورد و اون جابجا کردن کتابخونه و جا باز کردن برای سرویس خواب فسقل خانمون بود چه حس خوبیه وقتی داری خونه رو برای یک مهمون عزیز که قراره سالیان سال باهات باشه اماده و مهیا میکنی خدا رو شکر. 

روز شنبه هم وقت دکتر داشتم و صد البته ملاقات با فسقل خودم. که بماند این اقای کوچولو تا ساعت ۷/۵ بازی کرد و لگد زد و بعدش خوابید تا ۱۰ شب تکون نخورد و ما نتونستیم به وضوح فسقلی رو تو سونو ببینیم و برامون شیرین کاری نکرد   . خدا رو شکر همه چی نرمال بود و وزن رو زده بود ۱۳۲۱ گرم در۲۹ هفته و ۲ روز. که دکترم معتقده پسرمون کپله.  ما هم خوشحال از اینکه فسقلیمون همه چیش اوکی و سالمه. خدا رو شکر برای تجربه این روزهای زیبا و این انتظار شیرین. 

طبق سونو ۲۹ هفته و ۴ روزمه طبق شمارش دکترم ۳۰ هفته و ۱ روزمه. 

احساس نه چندان خوب

بعضی وقتها ادم ناخوداگاه حرفی میزنه کاری میکنه که طرف مقابل بد برداشت میکنه و دچار سوتفاهم میشه. هیچ کسی هم متوجه نمیشه . تو این سوتفاهمات هدف بی ادبی یا احترام نگذاشتن نیست. اما پیام اشتباه رو دادی و تا الان فکر میکردی رفتارت درست بوده برحسب اتفاق متوجه میشی راه رو اشتباه رفتی و طرف مقابل دچار سوتفاهم شده . حس خوبی بهم دست نداده . باید تجدید نظر کنم

امروز ۲۹ هفته و ۳ روزمه با وزن ۶۶/۴۰۰. 

خدایا شکرت