مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

یک روز فراموش نشدنی

امروز حسابی بازیگوشی کردم صبح که سر کار بودم یک بلیط کیش حقوقم شد هوررررررا خیلی بهم مزه داد و یکجورهایی نشون دهنده پایان دوره کارآموزیم بود و بعدش هم دادن درخواست برای واحد بازرگانی که اگر قبولش کنن یعنی آغشته شدن به کار و درآمد ثابت خدا کنه قبولش کنن!! برای نهار هم همراه دوستهایی که ندیده بودم و  تو یک گروه آشپزی باهاشون آشنا شده بودم رفتیم نهار دیزی خوردن و آقای شوهر هم فرستادم خونه مامانش؛-) خیلی خیلی بهم خوش گذشت و بعد از کلی آشنا شدن خندیدن و همینطور خوردن دیزی در یک محیط کاملا سنتی رفتیم پارک بانوان تا ساعت 7 بعدازظهر. تجربه جالبی بود همشون یک پا آشپز بودن و کلی هنرمند و من  تو جمع 21 نفری تعداد بسیار محدودی رو میشناختم اما در اخر پارک با آرزوجون آشنا شدم که 3 سال از من کوچیکتره و اینجا غریبه و کسی رو نداره اونهم مثل من 4.  سال ازدواج کرده بود  نمیدونم چرا ولی ازش خوشم اومد و حتی کلی راهم رو دور کردم که برسونمش و،باهاش بیشتر آشنا بشم 

در کل روز بسیار خوبی داشتم و با دوستهای خوبی آشنا شدم از خودم راضیم؛-)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.