مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

فیلم

سلام دوست جونهای مهربون امیدوارم ایام به کامتون باشه. 

امروز بعدازظهر کلی سرم درد میکرد اما با روداری تموم نشستم و یک فیلم قشنگ دیدم به اسم. The city of life and death داستان فیلم مربوط به سالهای 1936 و جنگ بین چین و ژاپن بود و اصل داستان فیلم درباره روسپیگری های اجباری زنان چینی در طول جنگ بود که مجبورشون میکردن با سربازهای ژاپنی ارتباط داشته باشن کلا 2 ساعت فیلم بود و با اینکه سیاه سفید بود بدجور ذهنم رو درگیر کرد بعدش کلی تو نت گشتم و کلی مطلب پیدا کردم که تموم داستانهای واقعی اون زنان بود خیلی دلم سوخت فکر کن هم جنگ و نامنی باشه و خونه و زندگیت رو هوا باشه از طرفی هم باید مواطب باشی گیر سربازهای دشمن نیوفتی که بهت تجاوز کنن خلاصه اینکه از عصر از بس که خاطرات مربوط به جنگها رو خوندم فکر میکردم داخل جنگم اصلا یه وضعیها.

یک اتفاق جدید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جالب و خواندنی

عروس قشنگم:

من نه ماه بار فرزندى را در دل کشیدم تا به دنیا امد،

شبهاى بسیارى تا صبح بالاى سرش بیدار بودم تا او اسوده بخوابد،

وقتى زمین خورد و گریه کرد من اولین کسى بودم که اشکهاش رو پاک کردم،

وقتى اولین بار مدرسه رفت این من بودم که پاى رفتن به خانه را بدون او نداشتم و تمام روز پشت در مدرسه برایش صبر کردم،

وقتى اولین دعوا رو تو مدرسه کرد این من بودم که پشت اش وایسادم،

وقتى لباس نو مى خواست من تنها دارایى ام رو براى اون خرج مى مردم،

وقتى گوشى نو واخرین مدل خواست من براش تهیه کردم،

عروس گلم؛

وقتى امتحان داشت من تشویق اش کردم که ادامه بده وتلاش کنه براى ایندهاش،

وقتى به سن بلوغ رسید و پرخاشگرى هاش شروع شد ، این من بودم که تحمل کردم و چه شبها که تا صبح گریه نکردم واز خدا کمک نخواستم،

عروس نازنینم؛

وقتى براى اولین بار عاشق شد این من بودم که بهش کمک کردم تا عشق رو از هوس جوانى تشخیص بده،

عروس جوان من؛

وقتى اولین بار خواست پشت ماشین بشینه و نشون بده بزرگ شده این من بودم که صبورانه راه و روش رو یادش دادم تا اون رو مسئول بار بیارم،

عروس خوشگلم؛

وقتى اولین بار دست روى دختر مورد علاقه اش گذاشت این من بودم که تو را برایش خواستگاری کردم.

عروس شیرین تر از جانم وقتى تو امدى, اون خیلى وقت بود که پسر من بود از لحظه هایى که نطفه اش بسته شد با من ارتباط عاطفى داشت اون تنها پسرم نیست اون قسمت اصلى وجود منِ ،

مرا روبروی خودت نبین

مرا در کنار خودت قرار بده

من بهترین سالهاى عمرم را به پاى فرزندى نشستم که تو امروز شوهر خطاب مى کنى

من مهمان ناخوانده نیستم

من یک مادرم

با سالهاى طولانى رنج و درد

من پسرم را با اشک چشم ام بزر گ کردم

پسر من میوه درخت ۳۰ ساله من

حق دیدن و بودن و حرف زدن من با پسرم را تو از من نگیر

مرا انگونه که هستم بپذیر

با تمام بدیهایم

فقط فراموش نکن مردى را که تو امروز شوهر مى نامى, روزى عزیز کرده و بزرگ شده در دامن من بود

عروس گلم؛

روزى تو هم در صندلى قضاوت مادر شوهر عروس مى نشینى.

خیلى مراقب باش

دوستت دارم ،

چون پسرم تو را دوست دارد..

تقدیم به تموم عروسان

پاییز دوست داشتنی

سلامی به زیبای پاییز به شما دوستهای گلم.امیدوارم روزگارتون مثل  پاییز هزار رنگ زیبا باشه. 

روز جمعه صبح آقای شوهر رفت کوه من هم خوابیدم اما دیدم از زیباییهای بیرون جا موندم درنتیجه برای خودم برنامه ریختم که نهار بریم بیرون غذا بخوریم بعد هم از اونجا بریم طبیعت گردی که قرعه به نام روستای زیبای ورکانه افتاد. خلاصه اینکه با داییم هماهنگ کردم و نهار رو بیرون خوردیم جاتون خالی هوا هم خیلی خوب بود  از اونجا هم رفتیم سمت روستای ورکانه که خیلی خیلی طبیعت زیبایی داشت و مسیر هم حسابی پاییزی شده بود که عالی بود. روستای خیلی تمیز. آروم و زیبایی بود که حتما در اولین فرصت عکسشون رو میزارم.  همون طور که داخل روستا گشت میزدیم گردو دیدیم و طبق معمول آقای شوهر نتونست مقاومت کنه و تصمیم گرفت بخره اما پول نقد باهامون نبود و کارتخوان هم نداشت و قرار شد شنبه دوباره برگردیم و گردو رو تحویل بگیریم منم خوشحال از اینکه دوباره میتونم برم روستا و عکسهای پاییزی بیشتری بگیرم. 

شنبه هم نهار درست کردم  و بعد از کار حول و حوش ساعت 2 دوباره  رفتیم. خفن باد میومد همراه با بارون آفتاب هم بود اصلا هوای عجیب غریبی بود ولی اینقدر عکس گرفتم خفه شدم اما باز هم دوست دارم برم تو طبیعت زیباش وقت بگذرونم

بعضی وقتها خوبه آدم وقتش رو طبیعت بگذرونه و از همه چی دور باشه آرامش خیلی خوبی داره   

این آرامش برام لازم بود

حال بد من

دو روز افتادم تو خونه سرماخوردم بد جور هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و فقط عطسه میکنم. دندانپزشکی رو کنسل کردم. فکر کنید دکتر داره آمپول سر کننده میزنه منم عطسه کنم  خلاصه اینکه یک سرماخوردگی برنامه رو کنسل کرد میدونید کدوم برنامه رو میگم دیگه امروز آقای شوهر کلی مهربون شد و برام سوپ مخصوصش رو درست کرد و من هم با کمال میل خوردم.  الان حالم یک کوچولو بهتره و دیگه خیلی تب ندارم پس میتونم برم بیرون الان دقیقا این شکلیم