مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

ابان تموم شد

آبان هم رو به پایان است .. انارها ترڪ برداشتہ اند خرمالوها را چیده اند برگ ها کف پوش خیاباڹ شدند.... زیباترین رنگ آمیزی طبیعت ومظلوم ترین فصل سال... و من دوستى و دوستانم را از پائیز خدا هدیہ گرفتم... اهل هرجایی که باشی پائیزت با من یکی ست... پاییزت پراز لحظه های زیبا و زندگیت مملو از آرامش و شادی

دیشب اقای شوهر برای همایشی ۵روز رفت انتالیا و من باید بخاطر فسقلی بمونم خونه البته خونه مامانم اینها میمونم اما یک جو ریه. از یکطرف بیحالم از طرف دیگه میگم کاش منهم رفته بودم  البته بهتر که نرفتم   فعلا شدم دختر خونمون.  دلم برای اقای شوهر تنگ شده. 

امروز ۶ هفته و ۲ روز از زمان بارداریم میگذره و وقتی مامانم درباره سیسمونی و این چیزها حرف میزنه من فکر میکنم با من نیست و باور نکردم قرار یک فسقلی که اینقدر ارزوم بود بهمون اضافه بشه. قربونش برم فسقلی حرف گوش کنی بود و به محض دریافت دعوتنامه اومد پیشمون.  برای اولین بار در این دوران بدجور حالم خراب بود بصورتی که معدم چیزی رو نگه نمیداشت. من هم نمیتونم زنجبیل و.. بخورم مچبورم تحملش کنم  سخته اما شدنیه

روزهای انتظار

 ادم وقتی منتظر چقدر گذر روزها ارومه خیلی خیلی دوست داشتم امروز ۱۰ اذر بود نه همچنان ابان   این روزها کارم این شده که تقویمی میارم پیشم میذارم و فقط روزها رو میشمرم . سعی میکنم زیاد به نی نی فکر نکنم چون اینجوری روزها برام کسل کننده تر میشه   

احوالات من :  همچنان خوابالوم و بسختی به کارهای خونه میرسم . خوشبختانه حالت تهوع زیاد ندارم و شانس اوردم  اما خب هیچی نشده یک کیلو تپلی شدم دیروز رفتم یک تخته سیاه با چندتا گچ رنگی خریدم و قرار شد از هفته بعد بک گراند  عکاسیم بشه و من اقای شوهر پیشش عکس بگیریم  . دیشب خواب یک نی نی سفید و خوشگل رو میدیدم که داشتم بهش شیر میدادم و عاشقانه نگاهش میکردم  و از خدای مهربون تشکر میکردم اینقدر خوابم واقعی بود که بیدار شده بودم و دنبال نی نی میگشتم 

خلاصه اینکه روزگار داره اروم پیش میره  و من همچنان منتظرم

خدایا شکرت به خاطر اینکه این فرصت رو بهم دادی که یک فرشته داشته باشم

از امروز عصر حالت تهوع دارم که کلکسیون علایمم کامل شه 

مکالمه دوست داشتنی

گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!!

 اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟

دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم

اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.

دومی: شاید مادرمونم ببینیم

اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش

دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.

اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.

دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی....

این مکالمه چقدر آشناس....!!!

تا حالا بودن خدا را اینطوری به همین سادگی حس نکرده بودم؛

غمگینم

امروز صبح تا چشمام رو باز کردم به وبلاگ یکی از دوستهای مهربونم سر زدم چون میدونستم هفته هاش ۵ شنبه تغییر میکنه خلاصه اینکه تا صفحه رو باز کردم نوشته های همیشگیش رو ندیدم و بجاش ۲ تا نوشته دیدم که برام حکم سطل پر از اب یخ رو داشت اینقدر ناراحت شدم که بی اختیار اشک ریختم و از صبح یه بغض لعنتی  دارم. 

دقیقا تو هفته ۱۵ فرشته کوچولوش دوباره ترکش  کرد. خیلی خیلی سخته خدا جونم ارومش کن دیگه بسه براش نمیدونم من که از کارهای خدا سر در نمیارم  فقط این رو میدونم از صبح چشمام پر از اشکه و دلم غم دارم. 

حالم خوبه فعلا تهوع ندارم اما خیلی زود خسته میشم و انرژیم صفره  کمرم کمی درد میکنه وقتی دراز میکشم خوبه اما زیاد که سرپا هستم درد میگیره. جدیدا میخوام برم کلا بشینم دستشویی خونمون راحت هلاک شدم از بس هی میرم دستشویی.  

پیشنهادی درباره بارداری و نحوه غذا خوردن ورزش و ...دارید خوشحال میشم بهم بگید. ممنونم دوست جونهای مهربونم