مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

روز خوبی بود

امروز روز خوبی داشتم ;-)

امروز حقوقم رو دادن و من هم خوشحال برای خودم جشن گرفتم   اول رفتم آرایشگاه و یک لاک جیغ نارنجی تابستونی زدم که خیلی خیلی دوستش دارم. از اونجا هم با آقای شوهر رفتیم یک قاب عکس بزرگ که 18 تا عکس کنار هم هستن رو خریدم که البته مدتی بود این قاب عکس مد نظرم بود اما نمیشد... البته در این خرید قرار شد آقای شوهر نصف پولش رو بده :-P 

از اونجا هم رفتم یک مانتو بلند تابستونی خریدم که خودم تنهایی عاشقش شدم. برای اختتامیه هم آقای شوهر ساندویچ همبرگر خرید و خوردیم. 

بنظرم آدم باید هرچند وقت یکبار برای خودش جشن بگیره و به خودش جایزه بده. حال خوبی داره<3

توضیح درباره عکس

سلام عیدتون مبارکککککککک امیدوارم خوب و خوش باشید. 

خیلی وقت بود میخواستم درباره عکس وبلاگم توضیحی بدم. این عکس مربوط به کلیسای سنت استپانوس جلفا هستش. وقتی به این کلیسا رفتم خیلی خیلی آرامش داشت و فکر میکردم انگار توی دوران قدیم زندگی میکنم. تا حالا شده برید یک مکانی و اون مکان براتون آشنا باشه و همینطور روحتون رو بسیار آروم کنه. این کلیسا هم دقیقا اینجوری بود و من از هر کسی پرسیدم همین نظر رو داشتن. 

اطلاعاتی هم درباره خود کلیسا:

این کلیسا در سده نهم میلادی ساخته شده‌است ولی به علت زلزله دچار آسیب‌های جدی شده بود که در دوران صفویهمورد مرمت و بازسازی قرار گرفت.

این کلیسا مورد احترام تمام مسیحیان و تقریباً تمامی ادیان است اما در واقع به شاخه مسیحیان گریگوری (پیروان گریگور روشنگر) که ساکنارمنستان هستند تعلق دارد. در یک روز از سال هزاران نفر از ارمنیان در این نقطه گردهم می‌آیند تا ضمن زیارت، مراسم و مناسک خاص خود را به‌جای آورند.

من هم آرزو دارم!!!

سلام  و صد سلام امیدوارم هر کجا هستید خوب و خوش باشید.

میگن یک سیب رو بفرستی هوا هزار چرخ میزنه و میاد پایین. من الان نمیدونم کدوم مرحله چرخش اون سیب هستم اما از دیشب بدجور بازهم تاکید میکنم بدجور دلم خواست من هم از اینجا رفته بودم و توی کشور دیگه ای زندگی میکردم و بعدش از اونجا به هر جایی که دلم میخواست سفر میکردم. دیشب فهمیدم یکی از آشناهامون که خیلی بهم نزدیک و استرالیا ازدواج کرده رفتن فرانسه و انگلیس پیش عمو جونم. که البته پدر و مادرش چیزی نگفتن که مبادا دخترشون رو چشم نزنن و نپرسین من از کجا فهمیدم ;-) حالا از دیشب من دپرسم که چرا اینقدر زندگی تو ایران و شرایط اقتصادی دست و پای ما رو بسته که حتی نمیتونیم  یک سفر خارج از برنامه داشته باشیم.  اما اینقدر به زندگی آلوده شدیم که حتی بعضی وقتها یادمون میره نفس بکشیم :-(  دلم برای خودمون سوخت که الکی الکی داره عمرمون میگذره و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم که مثلا انرژی هسته ی چی میشه یا ورود به ورزشگاه برای خانمها آزاد میشه یا نه... 

درست میشم نه؟ :-)  فعلا به باشگاهم بچسبم بیخیال بقیه مسائل. :-)

باز هم عیدتون پیشاپیش مبارک عاشقتونم <3

سلام دوستهای مهربونم. پیشاپیش عیدتون مبارک و همیشه شاد و  خندون باشید.   

این چند روز که غیب شدم داشتم یک کتاب قدیمی رو میخوندم بامداد خمار فکر کنم تابستون 77 خریدمش و با چه شور و شوقی خوندمش.  و همین کتاب بود که من رو به گذشته برد و خاطراتم رو مرور کردم تا به 5 سال قبل رسیدم  تابستان 89. برای من فصل خوبی بود چون با آقای شوهر آشنا شدم و روزهای زیبا و فراموش نشدنی نامزدیمون شروع شد. چه روزهای خوبی بودن همش امید آرزو...  

خدا رو شکر تو این مدت مشکل خاصی با مادرشوهرم نداشتم اما خب هر زندگی بالا و پایین داره.  اعصاب خوردی داره شادی داره و این ما هستیم که در گذر این پستی بلندیها بزرگ میشیم کامل میشیم . 

یک کتاب باعث شد برگردم عقب اما باید به جلو نگاه کنم هدفهام رو گم کردم و کم کم دارم دچار روزمرگی میشم. 

اما همه چی درست میشه. خواستن توانستن;-)  عاشقتونم<3

خدایا شکرت به خاطر تموم نعمتهایی که به من دادی. 

مطلبی برای تامل

گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!!


اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟

دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم

اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.

دومی: شاید مادرمونم ببینیم

اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش

دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.

اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.

دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی....


این مکالمه چقدر آشناس....!!!


تا حالا بودن خدا را اینطوری به همین سادگی حس نکرده بودم؛