مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

برم یا نرم

سلامی به گرمای آفتاب تیرماه. امروز  هم روز خوبی بود هم نبود. روز خوب چون حقوقم رو گرفتم:-D الان خوشحالم زیاد:-) ولی از طرفی هم روز بدی بود چون آقای شوهر آب پاکی رو ریخت روی دستم و نمیاد بریم تبریز و میخواد من رو با مامان بابام بفرسته تبریز. چون میدونه من خیلی دوست دارم برم. حالا من موندم چیکار کنم هم دوست دارم برم هم دوست ندارم آقای شوهر رو تنها بزارم:'( چه حس بدیه. 

خانمهای حامله نخونن که دلشون نخواد;-) دیروز جاتون خالی رفتیم باغ و تا دلتون بخواد زردآلو و گیلاس چیدیم و از بس که من زردآلو و گیلاس خوردم بدجور معده درد گرفتم و سردیم شد. مجبور بودم کلی عرق نعناع بخورم تا حالم کمی بهتر شد. من باغ پدربزرگم رو خیلی دوست دارم چون تموم خاطرات بچگیهام و دوران نوجوانیم اونجا سپری شدن. 

عاشق اینم که تابستون بشه و من برم باغ. 

جدیدا تو ذهنم خودم رو مامی فرض میکنم فکر کنم از گرما هستش;-) بعضی وقتها دوست دارم خودم هم سورپرایز بشم اما میدونم محال :-/ برام جالبه در آستانه 31 سالگیم هستم و هفته آینده تولدمه و بیشتر از همیشه این حس توی من جوونه کرده ولی فعلا به این حس توجه نمیکنم و بهش گوش نمیدم:-)

نظرات 1 + ارسال نظر
ترنم شنبه 6 تیر 1394 ساعت 23:14 http://moon120.blogsky.com/

سلام دوست عزیز ممنون میشم به وبلاگ من هم سر بزنید

سلام عزیزم حتما خوشحال میشم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.