مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

سلام دوستهای مهربونم. پیشاپیش عیدتون مبارک و همیشه شاد و  خندون باشید.   

این چند روز که غیب شدم داشتم یک کتاب قدیمی رو میخوندم بامداد خمار فکر کنم تابستون 77 خریدمش و با چه شور و شوقی خوندمش.  و همین کتاب بود که من رو به گذشته برد و خاطراتم رو مرور کردم تا به 5 سال قبل رسیدم  تابستان 89. برای من فصل خوبی بود چون با آقای شوهر آشنا شدم و روزهای زیبا و فراموش نشدنی نامزدیمون شروع شد. چه روزهای خوبی بودن همش امید آرزو...  

خدا رو شکر تو این مدت مشکل خاصی با مادرشوهرم نداشتم اما خب هر زندگی بالا و پایین داره.  اعصاب خوردی داره شادی داره و این ما هستیم که در گذر این پستی بلندیها بزرگ میشیم کامل میشیم . 

یک کتاب باعث شد برگردم عقب اما باید به جلو نگاه کنم هدفهام رو گم کردم و کم کم دارم دچار روزمرگی میشم. 

اما همه چی درست میشه. خواستن توانستن;-)  عاشقتونم<3

خدایا شکرت به خاطر تموم نعمتهایی که به من دادی. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم شنبه 27 تیر 1394 ساعت 11:18 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

با گفتن اسم بامداد خمار خاطرات عجیبی برای من هم زنده شد! موفق و شاد باشی عزیزم

ممنونم عزیزم. من که کلا وقتی کتاب رو میخوندم خاطرات اون دوران برام زنده میشد و بخود کتاب توجه نمیکردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.