مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

خستگی

 امروز به معنای واقعی خستگی رو درک کردم  دیشب دیروقت از باغ برگشتیم خونه  تا خوابیدیم ساعت 2 شد به زور و مصیبت صبح از خواب بیدار شدم نهار هم درست نکردم چون مامانم بهم داده بود   اما خب بزور حاضر شدم و رفتم آژانس تازه اونجا متوجه شدم به به قرار امروز اسباب کشی کنیم . من هم کلی کار داشتم با یک عالمه نق زدن وسیله هام رو جمع کردم و قبل از همه وسایلم رو جابجا کردم اما خب نهارم رو با بچه ها اونجا خوردم و آقای شوهر تنها  اومد خونه نهارش رو خورده بود . کلی کار انجام دادیم و مرتب کردیم هلاک شدم از بس که پله بالا پایین رفتم ساعت 5 هم اقای شوهر اومد دنبالم  انرژیم صفر شده بود وکلی بدنم درد میکرد تا 7 عصر بیهوش بودم الان هم به سختی و گیج ملنگی بلند شدم و کمی خونمون رو مرتب کردم .نشستم پای نت که اعتیادم رو هم سیراب کنم

امروز یک خبری شنیدم و کلی خوشحالم کرد یکی از دوستهای دوران دانشجوییم که مدتها بود ازش بیخبر بودم و توی تلگرام پیداش کردم امروز متوجه شدم مامی یک پسر فسقلی شده کلی خوشحال شدم و ذوق کردم

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 11:38 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

نه خسته عزیزم.

ممنونم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.