ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
همیشه دوست داشتم وقتی باردار شدم بصورت روزانه خاطراتم رو بنویسم. اما الان که باردارم میبینم خیلی از روزها شبیه هم هستن حتی ساعت حالت تهوعهام که از نیم روز به ساعت ۱۰ شب اسباب کشی کرده هم دیگه تکون نخورده. چرا بعضی از روزها احساس میکنم هنوز دیروزه .امروز اولین روز از هفته ۱۰ من و جوجه ست تا این ۳ هفته بگذره من پیر میشم. البته سعی میکنم زیاد شمارش معکوس بکارنبرم چون انتظار کشیدن سخته حالم خیلی بهتر شده ابته به کمک قرص دمیترون حالم روبراست واقعا حالت سختیه.همچنان مرغ نمیخورم و از کنارش رد نمیشم .دیروز اولین کادو رو که مخصوص جوجم بود از عمه و مادر بزرگم گرفتم و اینگونه حضور جوجه در جوامع رسمی شد.
خدایا شکرت برای تجربه کردن این روزها جوجه و خودم رو به خودت میسپارم مواظبمون باش.
سلام آزاده جون.
خوبی؟
ان شالله چشم هم بزنی به آخرش رسیدی. صحیح و سلامت.
ممنونم عزیزم ایشالا
سلام عزیزم الهی بیای و همه روزه از خاطرات شیرین جوجه نازت بنویسی تا چشم بذاری رو هم 7 دی اومده
کادو های نی نی مبارک به خوشی استفاده کنه
مرسی عزیزم. فکر نمیکردم بارداری اینجوری باشه . همش استرس مرحله بعدش رو داری حتی اگر نشونش ندی خیلی لباسهاش احمقانس و کوچولو عاشقشون شدم