مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

مادریم قبول کن

تصور کن شب وقتی دستشویی میری و مسواک میزنی و مثل بقیه اهل خانه با خیال راحت روی تخت دراز میکشی و چون خسته هستی فوری چشم هات گرم میشه و 

خواب می گیردت ، تازه کوچولوت شروع میکنه به گریه کردن .

از خواب میپری و شیرش میدی تا بخوابه...

اما او سر ناسازگاری داره.

به یه ذره و دو ذره شیر خوردن رضایت نمیده .

یه طرف بدنت که روی اون خوابیدی درد گرفته...

این طوری نمیشه...

بلند میشی و بچه رو روی پا می خوابانی بلکه بدون شیر خوردن بخوابه. 

اما اون مدام گریه میکنه و میخواد شیر بخوره.

دوباره به طرف دیگه ات میخوابی تا بتونی هم شیرش بدی هم خودت بخوابی..

نیمه شب چند بار دیگه این اتفاق میفته...

از خوابیدن خسته و دلزده میشی اما چاره ای نیست.

خدا خدا میکنی نزدیک های سحر بهتر بخوابه و بزاره تو هم با خیال راحت یکی دو ساعت بخوابی

ساعت هفت صبح آن یکی بچه هم به اتاقت میاد و میگه دیگه هر کار میکنه خوابش نمیبره...

اشاره میکنی بلند صحبت نکنه،که این یکی بیدار نشه ...

میگویی کنارت بخوابه بلکه خوابش ببره اما فایده نداره ...

آن یکی چشم هایش را باز میکنه و این یکی را میبیند و میخندد و خواب از کله اش میپرد و دیگر محال است بگذارد تو بخوابی...

کاری از دستت بر نمی آید. کاری نمیشه کرد .

فکر نکن با تعریف کردن این ماجرا کسی به عمق خستگی ات پی میبرد .

فکر نکن اگر تمام اتفاقات شب تا صبح را برای کسی تعریف کنی  او میفهمد چه میگویی...

حتی یک مادر دیگر با دو بچه هم شاید به درستی تو را درک نکند چون جای تو نیست...

حتی همسرت شریک زندگی ات هم اگر خیلی مهربان باشد، وقتی ماجرا را برایش بگویی نهایتا می تواند یک دلسوزی دو کلمه ای بکند و تمام...

نباید منتظر قدر دانی از سوی او یا حتی بچه ها باشی که در آن صورت بازی را باخته ای ...

بهترین راه این است که تمام آنچه از شب تا صبح اتفاق افتاده .بسته بندی کنی، یک روبان خوش رنگ هم دور آن بپیچی و تقدیمش کنی به خدای مهربان و بگویی: این تمام آن چیزی است که من دارم؛ تمام دارایی ام ضعف و ناتوانی و خستگی ست ، فقط و فقط تو در تمام این لحظات کنارم بودی و دیدی چه بر من گذشت. هیچ کس دیگری آن را درک نخواهد کرد. 

پس آن را از من بپذیر 

و 

مادری ام را قبول کن

حال این روزهای من!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
کوثر شنبه 22 آبان 1395 ساعت 21:26

متن بسیار زیبایی بود

ممنون عزیزم

الهه شنبه 22 آبان 1395 ساعت 08:54 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی خوبی فردا اپم اجی اگه وقت داشتی سر بزن بهم اجی

سلام عزیزم باشه

سارا پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 22:16 http://doranzendegiyeshirinman.persianblog.ir

سلام مامان آزاده گل خوبی عزیزم
خسته نباشی خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم ، کلی ذوق کردم برای پسملی نازت،سه ماهیگیش مبارک عزیزدلم
وای من به خاطر همین تیکه که بچه نمی ذاره بخوابی و .... بچه دار نمیشم،اصلا غیر قابل تصوره برام ،حالا اضافه اش کن صبح ساعت 5 هم باید بیدار بشی و تا 5 عصر سر کار باشی،واییییی من نمیتونم.
خدا یه توانایی ماورایی به تو و مامانایی که از این لحظات زیاد دارندبده،آمین
مواظب خودت و نی نی گلت باش دوست خوبمم

سلام عزیزم چه عجب دلم برات تنگ شده بود. ممنون خانمی. وای نگو بجاش عشقه وقتی بهت لبخند میزنه یا عاشقانه نگاهت میکنه انگار دنیا رو بهت میدن.
تو هم مواظب خودت باش عزیزم

سیمرغ چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت 10:12 http://manobaba95.blogfa.com/

آزاده جون برا همین چیزاست که میگن بهشت زیر پای مادران است
برا منم دعا کن که این روزها و شبها رو تجربه کنم از کوشان جون بخواه برا خاله دعا کنه
چرا عکس کوشان رو نمیزاری؟

عزیزممم ایشالله زود زود تجربه شون میکنی. کامپیوترم مشکل پیدا کرده به نت وصل نمیشه منم با گوشی میام حتما عکسهاش رو میزارم

نسیم سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 11:56 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

جالب بود. شیرخوردن های تا صبح خیلی سخته خیلییییی ولی با وجود سختیش از حالا غصه داره از شیر گرفتن نویانم

وای دقیقا . بجاش نویان اقا شده

میترا سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 09:38

بهشت زیر پای مادران است
واقعا به این جمله اعتقاد دارم
همونطوری که فرزندان ما ارام ارام بزرگتر میشن ماهم ارام ارام پیر میشیم
جونی و همه ارزوهامونو فدای کودکانمون میکنیم

وای دقیقا حرف دل من بود

الهه دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 21:59 http://elahesong.blogsky.com

سلام اجی هوبی چه پست قشنگی گذاشتی اجی ^_^

ممنون خانمی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.