مامان آینده

خاطرات من

مامان آینده

خاطرات من

امان از بیخوابی

به معنای واقعی خسته و کوفتم انرژیم صفر شده. چقدر بیخوابی بد :-(

دیروز بعدازظهر مجبور شدم برم سر کار. تا 8 شب اونجا بودم که آقای شوهر  زنگ زد که قراره بریم خونه دوستمون سورپرایزش کنیم من هم زود تند سریع تاکسی تلفنی گرفتم اومدم خونه  و کلی مرغ پاک و بسته بندی کردم منتظر شدم تا آقای شوهر بیاد خلاصه اینکه تا رفتیم و برگشتیم خونه ساعت 4 صبح شد و من دقیقا صدای اذان رو شنیدم و خوابیدم. خواب که چه عرض کنم بیهوش شدم. اما مجبور بودم صبح برم سر کار تازه نهار هم درست کنم انگار شکنجه م میدادن و بیدار میشدم. 

ظهر اصلا نفهمیدم چطور نهار خوردم ولی از خستگی زیاد خوابم نمیبرد بزور خوابیدم الان همچنان گیجم  باشگاهم رو کنسل کردم و نرفتم بجاش فردا 2 شیفت میرم هیچی مثل خواب شب نمیشه. 

ببخشید ذهنم خسته بود زیاد از اینور به اونور پرتابتون کردم. ذهنم کمکم نکرد مرتب بنویسم. 

خبر 1:راستی یادم رفت بگم خوشبختانه از نمایندگی برای مبلمون تماس گرفتن و گفتن 5 تا پشتی زیر و رو صندلی براتون فرستادن بیایید ببرید و اینگونه ست که یکی از 3. خرابکاری در خونه جدیدمون درحال درست شدنه. بزن دست قشنگ رو هوررررررا

خبر 2: امروز عصر خیلی شیک و مجلسی زنگ زدن میگن فعلا تا آخر هفته نیا سر کار تا ببینیم چی میشه جالبه!!! تا وقتی کارآموز بودم کار و انجام وظیفه خوب بود اما الان که چند ماهی حقوق کمی میدن زبونشون 600 متر شده!!!  شاید تصمیم بگیرم دیگه نرم سر کار والا چه راحت به شعور آدم توهین میکنن:@ مثلا من خیلی عصبانیم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
نسیم دوشنبه 2 شهریور 1394 ساعت 11:18 http://ghasedakemehr.blogsky.com/

وای که منم گاهی اوقات این کم خوابی ها رو تجربه کردم و کاملا درکت میکنم. وحس مسئولیت شناسی که حتی نهار باید آماده باشه! دقیقا میدونم چی میگی. خدا رو شکر که یه خرابکاریتون درست شد و خیلی ناراحتم که گفتن فعلا نیا سرکار ایشالا که دوباره برمیگردی گلی. خیلی حس بدیه

الان دقیقا اینجوریم . ایشالا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.