مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

زن

بین خودمان باشد 

من یک زن نیستم 

من ، سه زنم !!


یکیشان شش ساله است 

پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش 

دلش دویدن می خواهد 

تاب خوردن 

بلند خندیدن 

لی لی و آبنبات !!


یکیشان بیست و اندی ساله 

باوقار 

آرام و متین 

همسر و مادر و کدبانو 

دلش عشق می خواهد و

شعر و 

شمعدانی 


و آن یکیشان شصت و پنج ساله است 

تنها  

دلمرده و بی حوصله 

دلش رفتن می خواهد و 

تمام شدن ...


از من اگر می پرسی 

هر سه را دوست دارم 


زیرا این منم

سه زن 

در

یک زن !!!

حال خرابم

این حالت تهوع چرا دست از سرم بر نمیداره دارم کم میارم و میدونم حالا حالا راه طولانی در پیش دارم هر کاری میکنم اخرش به دل بهم خوردگی میرسه. دارم دیوونه میشم. خدایا شکرت. بیخود نیست میگفتن بارداری سخته  بسیار صحیح میگفتن  اینقدر حالم خرابه که در صورت کوچکترین خم کردن سرم حالم بد میشه. اینجوری پیش برم کل کارهای خونمون میمونه  و اقای شوهرم که از شانس از مسافرت برگشته و سوغاتی ویژه برام سرماخوردگی اورده  خدایا کمکم کن.