مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

۶۷ روزگی

خدا رو شکر پروژه واکسن بسلامتی تموم شد  و فسقلیمون  تب زیادی  نکرد در حد نیم درجه  که تو راه خونه خودمون و خونه ی مامانم در حال حرکت بودیم تابحرانمون رفع شه. 

روز۳ شنبه وقتی داشتم کوشان رو میخوابوندم مستقیم تو چشمهام نگاه کرد و برام کلی خندید بعد اولین صدلی اغو اغوی عمرش رو گفت  و ما غرق شادی بودیم و کلی خوشحال از شنیدن اولین اوای کوشان.  

این روزهارو دوست دارم و قتی بغلم شیر میخوره لج میکنه لبخند ژکوند میزنه یا وقتی تو چشمهام زل میزنه  هر لحظش رو دوست دارم. هر روز باهمدیگه دوساعتی بازی میکنیم و کلی برای هم دلبری میکنیم 

امروز ساعت ۶/۵ صبح بیدار شده بود بازی بازی میخواست دیگه تا ساعت۷/۵ باهم کلی عشقولانه بازی کردیم بعد خوابید

 امروز سالگرد ۶مین سال عقدمونه و دیشب  اقای شوهر با کیک و کادو اومد  البته برای کوشانم یک شلوار لی خوشگل خریده بود و کلی سوپرایزمون کرد. چ

واکسن دوماهگی

بالاخره روز موعد رسید بله واکسن دوماهگی و به عبارتی کابوس شبانه مادرانه م . از دیروز سراسر استرس بودم و خودم رو باید سرگرم میکردم عصرش رفتم خونه ی عمم  و با دختر عمم که از استرالیا اومده بود دیداری تازه کردیم  تا ۸ شب اونجا بودیم و برای اولین بار کوشان کالسکه سواری کرد عاشقش شده بود طوری که خواب و گریه و همه رو فراموش کرده بود و با چشمهای کنجکاوش همه جا دد میزد و لبخند ژکوند تحویلم میداد وقتی اومدم خونه مامانم  و از تو کالسکش  دراوردمش کلی گریه و اعتراض کرد  و اینگونه بود که فهمیدم کوشان بسیار ددری هستش   . دیشب کلی بهونه گیری کرد و به سختی ساعت ۲ خوابید و صبح به زور از خواب بیدار شدیم از دست این اقا. تا چشمم رو باز کردم اول ده قطره استامینوفن بهش دادم و یک لیوان شیر خوردم و بدو رفتیم  درمانگاه  که کوشان فسقلیمون رو قد و وزنش رو گرفتن که  قد ۶۰ cm  و وزن ۵۳۰۰ g برای خودش مردی شده بود. بعدش هم واکسن رو زدن و قطره فلج اطفالش رو دادن اولش کمی گریه کرد زود بغلش کردم عزیزم ناله میکرد خیلی بد بود حتی دوست ندارم بهش فکر کنم تا خونه سفت چسبوندمش سینم که اروم باشه و بیتابی نکنه الانم با قطره خوابیده عادت ندارم کوشان رو مظلوم ببینم  هی بیدار میشه گریه میکنه  دوباره میخوابه امروز روزسختیه هم برای کوشان هم برای من. خدا کنه تب نکنه :-(

کوشان ۵۸ روزه

کوشان فسقلی من امروز  ۵۸ روز با ماست و تو این مدت باهم عاشقونه زندگی کردیم با همه سختیهای اولیش روزهای خیلی خوبی بودن . خدا رو شکر 

این روزها کوشان هوشیارتر شده برای من کلی میخنده جدیدا که قهقه  بدون صدا میزنه خیلی خوردنی میشه قربونش بشم من . وقتی میخوام پمپرزش رو عوض کنم کلی دست و پا تکون  میده و میخنده و خرم میکنه تا پمپرزش نکنم و کلی صدا درمیاره و خوشحاله. 

دیروز برای اولین بار غریبی کرد اونم برای داییش . وقتی دیدش چنان بغضی کرد و اومد بغلم قایم شد و کلی خندیدیم. امروزم تا باباش رو دید گریه ای کرد بیا و ببین. 

چند روز پیش هم رفتیم دکتر و چکاپ دکتر تا خواست وزنش کنه کلی دست و پا زد و وقتی  خواست حرکاتش رو چک کنه دیدیم به به اقا کوشان کلی پی پی کرده و از پمپرزش نشتی داده و لباسش کثیف شده. اینقدر اوضاش خراب بود که مجبور شدیم لباسش رو دربیاریم و لخت پیچیدیمش تو پتوش و بدو سوار ماشین شدیم تا خونه میخندیدیم خیلی صحنه کمدی بود.

خلاصه اینکه این روزها حسابی سرمون رو گرم کرده و دیگه نمیدونم تاریخ چندمه و چه روزیه. اما خیلی شیرینه. 

ایشالله تموم زنها طعم این روزها بچشن و روزهای شیرین بچه داری رو تجربه کنن. امین



الوعده وفا. کوشان فسقلی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شهریور سلام

یکطرف گرمای تابستان به تن

یک طرف عاشق نوازیهای پاییزی به دست

یک طرف آرامش تعطیلی ایام خوش

یکطرف دلشوره ی آغاز درس!

یک طرف خوشید داغ

یک طرف آشوب ابر وباد هست!

وه عجب غوغاست دراین عاشق شیدا ومست

شور یک تقویم در " شهریور" است!

روح عاشق پیشه ی شهریور طناز ومست

میزند برپنجره:آاااای مردم؛ زندگی بااینهمه بالا وپست

گاه روشن، گاه تیره

گاه شیرین، گاه تلخ

بینهایت دلنواز

بینهایت خوب هست