مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

مامان

هزاران سال است که زن ها حامله می شوند و شکم هایشان می شود خانه موجودی دیگر.

هزاران سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است.

نه خود زن های حامله و نه رهگذرها. 

مردم دوست دارند به زن های باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند.

انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمی شوند. 

جداً چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو. 

چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است.

یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود.

بچه دار شدن مثل یک جادوست. 

مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد.

آخر چطور می شود یک دفعه مادر شد. 

همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست، همه چیز تغییر می کند. 

دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی از همین حالا باید قوی تر باشی. 

باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی، همراهش باشی. 

هر روز بزرگتر که می شود، احساساتت بیشتر موج بر می دارد. 

شروع به تکان خوردن که می کند فکر می کنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست. 

لذتی وجودت را می گیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است.

با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشق تر می شوی. 

چقدر قلبت می تپد برایش. 

برای اویی که هیچ نمی دانی چه شکلی خواهد بود.

چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. 

از همین روزهاست که نگرانش می شوی. 

که چرا تکان نمی خورد، چرا نمی چرخد، چرا با لگدهایش نمی گوید من اینجام.

بارداری مثل یک جور جادوست. جادویی که همه چیز را تغییر می دهد. 

جادویی که تو را تغییر می دهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض می کند. 

بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا خواهد کرد

از این متن خوشم اومد گفتم بزارمش . 

کوشان ۴۶ روزه

خوشگل مامان امروز ۴۶ روزه ست. دقیقا از ۴۰ روزگی به بعدش خیلی خیلی تغییر کرد انگار یک دفعه بزرگ شد خدا رو شکر دلدردش خیلی خیلی بهتر شده  و ساعتهای کمتری درگیر دلدردشیم. این هفته همش سعی میکرد گردن بگیره و وقتی سرش رو بلند میکنه قیافش خیلی خیلی خنده دار میشه اون موقعست که دوست دارم خالی خالی  بخورمش . دیگه این روزها صداهای مختلفی از خودش در میاره دقیقا مثل بچه گربه که باز هم من عاشق صداشم. لبخند زدنهاش خیلی خیلی بیشتر شده . از صدای اویز تختش لذت میبره و حرکات عروسکهاش رو دنبال میکنه.  حموم کردن رو تا مرحله سر شستن دوست داره اما دوست نداره سرش رو بشورم.  

خدا جونم شکرت بخاطر وجود یک فسقلی که همه زندگیمون شده و با وجود نخوابیدنها و خستگیهای روزمره باز براش انرژی داریم و سعی میکنیم تا جایی که از توانمون برمیاد همراهش باشیم. 

دیروز هم براش کلی لباس از نت خریدم امیدوارم پشیمون نشم :-) البته ا: مارک بی سی سی که ایرانیه خریدم. طرحهای خوشگلی داره