مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

من یه مامانم

❤️ من یه مامانم ❤️ 

خیلی وقته که دیگه لباسای قبلم اندازم نیست اما از اینکه میبینم فرزندم روز به روز با بزرگ شدنش لباساش دیگه اندازش نیست حس خیلی خوبی دارم. اندامم دیگه مثه قبل نیست اما وقتی فرزندم و نگاه میکنم و قد و بالاشو میبینم ذوق میکنم.خیلی وقته که دیگه وقت نمیکنم آرایش کنم اما وقتی فرزندم آراسته است و زیبا همه چی یادم میره. خیلی وقته که برای خودم وقت زیادی ندارم اما ازینکه تمام وقتم صرف رسیدگی به فرزندم میشه یه جور خاصی خوشحالم.خیلی وقته که نتونستم غذامو تا گرمه و لذت داره تا آخرش بخورم . اما وقتی فرزندم شیرشو با میل میخوره و تموم میشه انگار خوشمزه ترین غذاهای دنیا رو خوردم.خیلی وقته نتونستم کتاب مورد علاقمو بخونم. اما وقتی با عشق با فرزندم حرف میزنم واون به چشمانم زل میزنه زیباترین متنهای عاشقانه رو تو عمق نگاهش میخونم.

  ❤️خیلی وقته...خیلی وقته...خیلی وقته❤️ 

همه این خیلی وقته ها رو با یک لبخند کودکم عوض نمیکنم.دلم ضعف میرود برای دنیای مادری... دنیایی که متعلق به خودت نیستی. همه جا حضور کسی را احساس میکنی که آنقدر بی پناه است که آغوش تو آرام اش میکند. آنقدر کوچک است که دستهای تو هدایتش میکند! آنقدر ضعیف است که شیره جان تو پرورشش میدهد! مادری را دوست دارم …چون به بودنم معنا میدهد! و یادم میدهد هزار بار بگویم "جانم " کم است برای شنیدن "مادر" از امانت خدایم. مادری را دوست دارم …هرچند در آیینه خودم را نمیبینم. آن زن خسته و ژولیده و کم خواب در قاب آیینه را تنها وقتی میشناسم که دستهای فرشته ای به گردنم گره میخوردو از من میخواهد که عکسی دو نفره بگیریم و آنوقت هست که من زیبا میشوم و زیباترین ژست دونفره را در قاب آیینه حک میکنم.

مادریم را خیلی دوست دارم.

  ❤️ تقدیم به همه مامانا ❤️ 

 

هورررا خوابید

بعد از کلی کله ملق بالاخره خوابید. در استانه یکسالگی دلش نمیخواد بخوابه شیطونک.  

وقتی قهر میکنه با رورویک میره سمت در دستشویی و گریه میکنه قربونش برم. یا وقتی رو زمین نشسته سرش رو میاره وسط پاهاش و میکوبه زمین یعمنی خیلی ناراحتم

قول عکس دادم حتما میزارم  اصلا وقتی برام نمیزاره که به کارهای جانبیم برسم همش دور تندم

در استانه یکسالگی

سسسسسلام تیر ماه ملوس . همیشه تیر ماه رنگ و بوی دیگه یی برام داشت اما از پارسال برام ویژه تر شد.  با مصادف شدن روز تولدمون باهمدیگه خوشبختی من کامل کامل شد. صدهزار مرتبه شکر که این یکسال  با همدیگر بخوبی طی شد . مادر بودن رو با تو یاد گرفتم. هر روز که میگذره کوشان شیرینتر خواستنی تر و از همه مهم تر شیطونتر میشه.  و وقت من برای انجام کارها و اومدن به دنیای مجازی کمتر. اما اشکالی نداره فسقلی خودم مهمه. در استانه یکسالگی کلمات رو سعی میکنه ادا کنه الان گیر داده به اقا اگا قار . آدِ. وقتی براش اواز میخونم اونم با من شروع میکنه و صحنه واقعادیدنی میشه. همچنان پسرمون تنبله و راه نمیره. از دست روروئک. عاشق ددر و بیرونه. و ما بیشتر وقتمون بیرونیم

. نوشته هام یکی یکی تو چکنویس میمونن تا یادم میره چی میخواستم بنویسم و کلا بیخیال نوشتن میشم. 

دوستتون دارم و میبوسمتون

هوررررررا

خببب نتیجه انتخابات رسمی معلوم شد تبریک به هواداران اقای روحانی. به امید روزهای بهتر کشورم . و روزهای زیبای اینده. 

کوشان اسمم رو صدا میزنه ومیگه آدِ و من غرق در خوشبختی میشم خیلی حس خوبی دارم. فکر اینکه کمتر از ۵۰ روز به پایان اولین تولدت زندگیش خیلی بهم مزه میده من تونستم  یک نی نی ضعیف.  و ناتوان رو بزرگ کنم  چقدر خوبببببه. 

کوشان کنجکاوانه  با روروئکش همه جا سرک میکشه  و هر چی جلو دستش باشه مستقیم تو دهنشه  اصلا یک وضعی. یا تو رورویکه یا داریم تاتیش میکنیم. جدیدا دوست داره بدو بره. خسته میشه دو دستی میزنه تو سرش بهش میخندم یادش میره. در مقابل خوابیدن بدجور مقاومت میکنه و یک پروسه یکساعت رو طی میکنیم تا بخوابه. خیلی خوابش میاد و فکر میکنه اگر بخوابه جا میمونه.  بعضی وقتها بعد از یک ساعت به این نتیجه میرسیم خواب کجا بود و من سر کار میرم. عاشق خونه ی مامانمه  وقتی جلو در میریم شروع میکنه به خندیدن و ناز کردن. 

یک راهنمایی و کمک بهم کنید برای تولد یکسالگی چه چیزی براش تهیه کنیم که یادگارری بمونه

دوستتون داریم

قول میدم چند تا عکس از کوشان بزارم البته اگر خوابید


ما اومدیم

سلللللام حالتون خوبه

ببخشید مدتی کم پیدا بودم. حس و حال نوشتن  نداشتم. 

اول اینکه بهارتون مبارک. ببخشید خیلی دیر شد . 

بعد هم ما خوبیم  سال ۹۶ رو با اولین مسافرت ۳ نفره شروع کردیم و هفته ی اول فرودین خیلی بهمون خوش گذشت اما همین که برگشتیم خونه کوشان سخخخخخت مریض شد و به معنای واقعی سختی کشیدم چون هم کوشان هم اقای شوهر هر دوشون مریض شدن  . کوشان ۳ روز تب بالای ۳۸/۵ کرد که خیلی ترسیدم خیلی بعد از ۳ روز هم کلی دونه پاشید که وقتی برای بار هزارم بردمش دکتر تشخیص بیماری رزولا رو دادن. کلا  نفهمیدم کی عید تموم شد.  تموم این مدت خونه مامانم بودم و فقط به کوشان رسیدگی میکردم. کوشان  خوب شد اما بدنش فوق العاده ضعیف شده بود با هر تغییر هوایی سرفه و عطسه میکرد تا اواسط اردیبهشت هر شنبه دکتر بودیم. تو این دو ماه وزن که اضافه نکرد هیچی وزنم کم کرد . خلاصه اینکه  اقا کوشان حسابی سرگرم کرده. البته بگم تو این دوره مریضیش دوتا دندون جلوییش هم بیرون زد و پسرم اقا خرگوشه شد  و ما غرق در خوشحالی شدیم به هیچ عنوان دندونهاش رو نشون نمیده میگم دندونت کو زبونش رو بیرون میاره. چهار دست و پا اصلا نمیره اما پوزیشنش رو بر میداره علاقه زیادی به راه رفتن و تاتی کردن داره اونم بخاطر لطف رورویک . جدیدا هم با  باسنش رو به جلو حرکت میکنه. البته  ناگفته نماند که برعکس از تخت مثل فرفره پایین میاد و اگر حواسم  نباشه واقعا خطرناکه. شب نیمه شعبان براش مهمونی دندونی گرفتیم که البته قرار نبود کلا دندونی براش بگیرم و در عرض۴۸ ساعت مهمونی سادمون تبدیل به مهمونی دندونی شد و یک میز ابی سفید و کلی بادکنک براش  باد کردیم و کیکم خریدیم قشنگ شد و همه سوپرایز شدن. 

اکثر عصرها بیرونیم یا من باشگاهم و کوشان  پیش مامانمه  و حسابی براشون دلبری میکنه یا باهمدیگه پارک یم و در حال کالسکه سواریم.سعی میکنم زود زود بیام و بنویسم. 

امروز هم  برید رای بدید  به هر کسی که مایلید. ولی رای بدید بیتفاوت نباشید. دوستتون داررررمممممم.