مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

زود بزرگ نشو


تقدیم به فرزندم

زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !

زود بزرگ نشو فرزندم

قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .

آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.

آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.

آن سوی سن و سال خبری نیست . کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای خنداندنت دلقک میشویم ، بزرگ که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد می دانم .

عشق من کودک بمان دنیا بزرگت میکند....

قدیمها


یادش بخیر

لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب

بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت 

یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه !

همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته 

یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!

افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر پنجشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود 

من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه !

وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم

الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم

تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن

یادتون میاد

اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!

یادش به خیر........ چه زود بزرگ شدیم و آرزوها و خاطرات زیبای کودکیمون رو فراموش کردیم . تقدیم به همه دوستان

یادش بخیر، ﺑﭽﻪ که ﺑﻮﺩﯾﻢ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻧﻮ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ تا ﮔﻢ .ﻧﺸﯿﻢ

یادتون نیست 

عکس برگردون میخریدیم و با آب دهن میچسبوندیم تو دفترمون 

یا عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون

کلی هم کیف میکردیم

یادت میاد؟؟؟ 

وقتی کوچیک بودیم 

تلویزیون

با شام سبک

با پنکه شماره 5

مشقاتو مینوشتی خط خط از بالا به پایین////////

اون وقتا زندگی شیرین بود و طعم دیگه ای داشت

یادت میاد؟؟؟

وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم

می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم

می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم 

یادت میاد؟؟؟

وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4

یادت میاد؟؟؟

وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی

یادت میاد؟؟؟

فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡

یادت میاد؟؟؟

در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه

پایان ۶ ماهگی

انگار همین دیروز بود یک نی نی ضعیف و نحیف و کولیک دار رو دادن بغلم و گفتن این بچته حالا از اون روز ۶ماه میگذره امروز رسما پایان ۶ماهگی . خوشگل خودم الان ۱/۲سال سن داره ای جونم . دیگه کاملا غلت میزنه  و تا میزارمش زمین برمیگرده رو شکم قرار میگیره فعلا نمیتونه چهاردست و پا بره اما در حال سعی کردنه. اسمش رو کامل میشناسه و میخنده . از صدای بلند ویکهویی خیلی بدش میاد و سریع گریه میکنه. میشینه اما تعادل نداره. به محیط اطرافش کنجکاوه و همه رو میخواد لمس کنه بعد بخوره .  شیطون شده بدجور.  با همه چی میخواد بازی کنه.  امروز باید واکسن۶ماهگی رو میزدیم اما به دو دلیل نشد و موند فردا یکیش اینکه اقای شوهر کار داشت و از صبح زود رفته و دومیش اینه که کوشان کمی سرماخورده و سرفه میکنم  میتونم از امروز غذای کمکی رو شروع کنم دکترش اجازه رو صادر کرد سیب و گلابی و موز هم میتونم بهش بدم هوووووورا چقدر خوبه

HAPPY NEW YEAR

گفتم جا نمونم از تبریکات ویژه سال نو میلادی.  فرقی نداره سال نو میلادی باشه یا شمسی یا قمری مهم اینه دلیلی برای شاد  بودن و جشن گرفتن وجود داشته باشه. دلیلی برای جایگذین احساسات جدید به جای احساسات کهنه و غم زده.  ایشالله هر روزتون پر از اتفاقات خوبببب باشه.  

کوشان شیطون میشود

خدایا شکر شکر شکر به خاطر لمس کردن این روزهای زیبا . تموم روزها ساعتها دقیقه ها و ثانیه هام کوشان شده فسقلی اصلا وقت سر خاروندن بهم نمیده و فقط بازی میخواد بعضی روزها کم میارم بدنم انرژیش صفر میشه کوشان رو میزنم زیر بغلم میریم خونه ی مامانم تا باهاش بازی کنن و  منم استراحت کنم . دیروز بالاخره کوشان رو برویم عکاسی با درخت و لباس کریسمس فسقلی حسابی باهامون راه اومد اما اخرش دیگه خوابش میومد و گریه کرد منم خوابوندمش تو ماشین و رفتم ادامه عکاسی . همه ذهنمون شده کوشان و صد البته نیازهاش رو رفع کردن. این هفته دیگه غلت کامل میزنه و منتظر با هر غلت تشویقم بشه . برای اعتراض بهمون بووووو بوووو میکنه با کلی اب دهن. وقتی میخوام بخوابونمش دستش یا تو چشممه یا تو دهنمه. وقتی عصبانی میشه دهنش رو باز میکنه و به صورتم حمله میکنه مثل اینکه میخواد گازم بگیره. همچنان تو اتاقش تنها میخوابه ولی بعضی شبها بد قلق میشه و زیاد از خواب بیدار میشه. عاشق سلفی گرفتنه ومستقیم به دوربین نگاه میکنه و میخنده. عاشق اینکه بریم جلو اینه ادا دربیارم و اون بخنده بعضی وقتها با خودش تو اینه دعواش میشه قیافش خیلی باحال میشه.  

الانم خوابه منم از فرصت استفاده کردم اومدم و در حال نوشتنم اما بیشتر از این شیرینکاریهاش رو یادم نمیاد

و باز هم خدا رو شکر