مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

دلم نا آروم

برخلاف انتظارم اصلا شهریور خوبی رو شروع نکردم. نمیدونم چرا اینقدر ناآرومم. اصلا دوست ندارم کاری انجام بدم ذهنم یکجا نیست تمرکز نداره. خسته و کلافم. حوصله انجام هیچ کاری رو ندارم. 

کلا این 3 روز گذشته روزهای پرتنشی برام بود. 

خداجونم کمکم کن آروم بشم :'(

ازمایش ارسال تصویر-شکست-درخواست کمک

ازمایش ارسال تصویرم با شکست مواجههههههه شد 

از دوستانی که در ارسال تصویر مهارت دارن درخواست کمک دارم 

قالب جدید خونم

سسسسسسسسسسسسسسلام بالاخره موفق شدم خونه مجازیم رو خوشگل کنم  بنظرتون چطور شده همین قالب خوبه یا تغییرش بدم لطفا نظر بدید ببینم خوب شده یا نه

جونم براتون بگه دیروز وقت دکتر داشتم ولی اصلا اعصاب نداشتم برم دکتر در نتیجه وقتم پرید و مطبهای دکترها چقدر شلوغ شده دیروز شنیدم یکی از دوستهام که پارسال ازدواج کرده 1 ماه بارداره همه دارن بچه میارن احساس میکنم جا موندم اما حوصله بچه ندارم الان . اقای شوهر میگه پس کی حوصله نی نی خواهی داشت دیدم راست میگه اما برای 1 دقیقه بهش فکر کردم

دیشب کتاب اسکارلت رو آوردم بخونم واقعا با اسکارلت همزاد پنداری داشتم خیلی این کتاب رو دوست دارم پیشنهاد میکنم بخونینش. جلد سوم بربادرفته میشه . 

امروز هم با مدیر عاملمون صحبت کردم گفت نمیزارم از اونجا بری فردا بیا کارها رو تحویل بده به یک قسمت دیگه معرفیت میکنیم فردا معلوم میشه بالاخره بیکار میشم یا نه

سلام شهریور

امروز اولین روز از آخرین ماه دومین فصل سال 94 هستش. سلام شهریور. همیشه وقتی شهریور میاد یاد کیف ،دفتر و کتابهای تازه جلد شده میوفتم همیشه شهریور برام هم استرس داشت و هم دلتنگی برای دوستهام. البته این وسط،غمگین هم بودم که چه زود تابستون تموم شد و من دیگه نمیتونم تا دیر وقت بخوابم ;-) الان دلم برای اونروزها تنگ شده اما دوست ندارم برمیگشتم اون دوران :-)

آغاز شهریور  ١٣٩٤  مبارک..

برایتان........ﻳﻚ ﺑﺎﻍ ﺳﻼﻡ ...ﻳﻚ ﺳﺒﺪ ﻣﺤﺒﺖ ...ﻳﻚ ﺩﻧﻴﺎ ﻋﺸﻖ ...ﻳﻚ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ...ﻳﻚ ﺩﺷﺖ ﻻﻟﻪ ....ﻳﻚ ﺻﺤﺮﺍ ﻣﺴﺘﻲ.....ﻳﻚ ﻛﻮﻩ ﺩﻭﺳﺘﻲ ..ﻳﻚ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﻩ ....ﻳﻚ ﺟﻬﺎﻥ ﺯﻳﺒﺎیی ...ﻳﻚ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﻴﻚ ﻧﺎﻣﻲ ...ﻳﻚ ﻋﻤﺮ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﻱ ...ﻳﻚ ﺗﺒﺴﻢ ﻧﺎﺯ ...ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺎﻧﻢ ...ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ....ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ،،،،،، ماه شهریور پر از معجزه لبخند...

امان از بیخوابی

به معنای واقعی خسته و کوفتم انرژیم صفر شده. چقدر بیخوابی بد :-(

دیروز بعدازظهر مجبور شدم برم سر کار. تا 8 شب اونجا بودم که آقای شوهر  زنگ زد که قراره بریم خونه دوستمون سورپرایزش کنیم من هم زود تند سریع تاکسی تلفنی گرفتم اومدم خونه  و کلی مرغ پاک و بسته بندی کردم منتظر شدم تا آقای شوهر بیاد خلاصه اینکه تا رفتیم و برگشتیم خونه ساعت 4 صبح شد و من دقیقا صدای اذان رو شنیدم و خوابیدم. خواب که چه عرض کنم بیهوش شدم. اما مجبور بودم صبح برم سر کار تازه نهار هم درست کنم انگار شکنجه م میدادن و بیدار میشدم. 

ظهر اصلا نفهمیدم چطور نهار خوردم ولی از خستگی زیاد خوابم نمیبرد بزور خوابیدم الان همچنان گیجم  باشگاهم رو کنسل کردم و نرفتم بجاش فردا 2 شیفت میرم هیچی مثل خواب شب نمیشه. 

ببخشید ذهنم خسته بود زیاد از اینور به اونور پرتابتون کردم. ذهنم کمکم نکرد مرتب بنویسم. 

خبر 1:راستی یادم رفت بگم خوشبختانه از نمایندگی برای مبلمون تماس گرفتن و گفتن 5 تا پشتی زیر و رو صندلی براتون فرستادن بیایید ببرید و اینگونه ست که یکی از 3. خرابکاری در خونه جدیدمون درحال درست شدنه. بزن دست قشنگ رو هوررررررا

خبر 2: امروز عصر خیلی شیک و مجلسی زنگ زدن میگن فعلا تا آخر هفته نیا سر کار تا ببینیم چی میشه جالبه!!! تا وقتی کارآموز بودم کار و انجام وظیفه خوب بود اما الان که چند ماهی حقوق کمی میدن زبونشون 600 متر شده!!!  شاید تصمیم بگیرم دیگه نرم سر کار والا چه راحت به شعور آدم توهین میکنن:@ مثلا من خیلی عصبانیم.