مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

دردو دل


درونم هنوز درگیره ولی سعی کردم قیافم رو آروم نشون بدم اما صدای ضربان قلبم رو میشنوم خیلی سریع میزنه. آروم باش عزیزم آروم باش. هر چی که قسمت همون میشه. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم طالع ما از قبل نوشته شده و ما فقط داریم ایفای نقش میکنیم و همون نقشی که بهمون دادن  رو بازی میکنیم. بعضی ها خیلی خوب بازی میکنن اما بعضی ها نه  الان من قسمت سخت نمایشنامه هستم که بعضی اوقات بد و بعضی وقتها خوب و عالی بازی میکنم و کسی راز درونم رو نمیبینه

 بخودم قول دادم نزارم استرس باعث بشه بد بازی کنم موفق میشم میدونم

دیشب با جاری جون رفتیم بیرون و شام مهمون اونها بودیم رستورانی که بردنمون غذاش فوق العاده بد بود طوری که من نخورده سیر شدم پیش میاد دیگه. اما چیزی که روی اعصاب من رژه میرفت این بود که سر بچشون رو کچل کرده بودن بچم خیلی زشت شده بود حیف موهاش. اینقدر بدم میاد این بابا مامانها سر بچشون رو کچل میکنن آقا به چه زبونی بگن کچل کردن تاثیری توی پرپشتی موها نداره خواهشا بچه ها رو کچل نکنید گناه دارن بخدا الانم که یادش می افتم دلم کباب میشه. 

دیروز عصر جواب پاپ اسمیر رو نشون دکترم دادم. خدا رو شکر همچین خوب بود البته بجز عفونتی که داشتم الان دارم داروهاش رو میخورم مشکل دیگه ای نبود همینطور برام آزمایشها رو نوشت و رسما بنده وارد پروسه قبل از بارداری شدم خدایا به امید تو 

اعصاب ندارم.

اصلا و ابدا شهریور 94 رو دوست ندارم امیدوارم زود زود تموم شه بره دیگه کلافم کرده. سر کار فشار بدی رو دارم تحمل میکنم. خیلی برام خسته کننده شده و فشار روانی بدی داره. امروز که علنا همکارهای اسبق شوتم کردن بیرون من هم کاری که مربوط به اونها بود رو انجام ندادم و زودتر از حد معمول اومدم بیرون. اما خب تو راه مدیرعامل رو دیدم کمی باهم حرف زدیم. ولی من خیلی ناراحت بودم و چشمام اشکی بودن اونم پاپیچ شده بود چی شده اما دلم بدجور سوخت.  

 اما میدونم این هم میگذره فقط کمی باید تحمل کنم. 

از طرفی هم امشب قرار با جاری جون بریم شام خوردن بجایی که با خالم اینها باشم.  اینم میگذره. 

چقدر باید گذشت کنم والااعصاب مصاب ندارم. 

و باز هم یک روز دیگه

سسسسسسسسلام من اومدم:-)

امروز یک روزی بود مثل همه روزهای تکراری دیگه. صبح بدو از خواب بیدار شدن و ماکارونی درست کردن که البته آقای شوهر تریپ بلد بودن برداشته بود و نتیجش یک ماکارونی خمیر درست کردیم;-) چون میگن آشپز دو تا باشه غذا یا شور میشه یا بی نمک که ماکارونی خمیر شد. و بعدش هم رفتن سر کار و معلوم نشدن کارم:-( و همچنان بلاتکلیفم:-( اما دیگه بهش گیر نمیدم هر چی پیش بیاد راضیم.  حوصله استرس رو ندارم بدنم دیگه تحمل این چیزها رو نداره

 :-/    خلاصه اینم از امروز من .البته امشب خونه داییم دعوتیم و قرار با خاله و دخترخاله ها جمع بشیم پس تکراری بودن امروز رو میبخشم ;-)

ایام به کامتون<3

کلی ترسیدم

 امروز صبح زود اقای شوهر رفت کوه  من هم خوابیدم تا حدود ساعت 9.30 دیدم صدای اهنگ میاد با صدای واضح اخه اقای شوهر من رو هر روز صبح اینجوری از خواب بیدار میکنه و صداش رو هم زیاد میکنه خلاصه با خودم گفتم چه خوب اقای شوهر زود اومد خونه تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید و گوشیم روشن کردم از طریق ایمو بهش زنگ زدم دیدم جواب نمیده همچنان هم صدای اهنگ میومد دیدم نمیشه از جام بلند شدم اومدم تو هال دیدم تی وی خاموشه و همینطور ماهواره . من هم اینجوری شدمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

ولی به روی خودم نیاوردم و صبحونه م خوردم ولی ذهنم مشغول که اون صدای اهنگ از کجا میومد.

یک روز پر کار


امروز خدا رو شکر خیلی خیلی ذهنم اروم بود البته بعد از اینکه حرفهام رو به مدیرعامل گفتم دیگه بقیش با خداست فعلا در حال جنگیدنم امروز هم اصلا خونه نموندم دیشب خاله اقای شوهر از تهران اومده بودن ما هم سر زده رفتیم خونه مادرشوهر دیدیم اااا مهمون داره و صداش درنیومده ما هم دیشب سوپرایزش کردیم و خودمون رو رسوندیم اونجا . تازه امروز نهار هم که زنگ زده بود به اقای شوهر که نهار بیایین که این هم گفته بود نه اما تا به من گفت قبول کردم نهار اونجا باشیم و غذای خودمون رفت داخل یخچال البته فقط به خاطر اینکه جا نمونم و خاله  شوهر نگه این دختر اجتماعی نیست همون خود شیرین بازی خودمونچیزی هم که بود جاری جون طبق معمول خودش رو نشون نداد و خودش چ... کرد  پس 1-0 به نفع من 

امروز عصر بالاخره از دکترم وقت گرفتم و رفتم پیشش اما از شانس بسیار عالیم دفترچه بیمم تموم شده بود و همش رو ازاد حساب کردم  دکتر فعلا برام پاپ اسمیر انجام داد و بقیش موند برای  شنبه که دفترچه رو ببرم پیشش برام ازمایشهای قبل از بارداری رو بنویسه پس امروز رو به اسم ازماشات بارداری نا مگذاری میکنم و کلنگش رو زدم هوررررررررررررررررررررا. البته دکتر گفت جنابعالی خیلی کار داری نمیدونم یعنی چی

خدا جونم کمکم کن لطفا به توجهت بدجور نیاز دارم مخصوصا هفته دیگه که وضعیت کارم معلوم میشهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیددوستهای مهربونم بهتون احتیاج دارم لطفا  برام دعا کنید ایشالا تو خوشیها جبران کنمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید