این عکس درخت سیب دوست داشتنی ماست
سلام وبلاگ دوست داشتنی من و همینطور سلام به دوستهای مهربونم. این چند روز اخیر بد جور ذهنم درگیر بود و اصلا دوست نداشتم کاری انجام بدم چند شب نخوابیدم تا جواب سوالهای رو پیدا کردم اول اینکه چهارشنبه گذشته از محل کار بهم پیشنهاد دادن قسمت بازاریابی رو بعهده بگیرم اما من از این قسمت خوشم نمیاد و احتمالا ردش کنم چون البته آقای شوهر هم مخالف صد در صد بود این از این. تصمیم دومم این بود که این ماه شانسمون رو امتحان کنیم و شاید بتونیم نی نی دار بشیم و من این چند روز تو مطب دکتر و ازمایشگاه و دندونپزشکیم که بتونم قبل از تاریخ طلایی کارهام رو ردیف کنم. احتمال 90 % هفته آینده یک سفر کاری و در کنارش تفریحی بریم کیش البته هنوز معلوم نیست چون قراره من بجای حقوق دو ماهم رو تور کیش بگیرم. خلاصه اینکه اجازه نمیدم افسردگی تغییر فصل از پا دربیارتم و خودم رو با چیزهای مختلف به چالش میکشم.
دوستهای مهربونم به دعاهاتون احتیاج دارم
خبری نیست مگر روزمرگیهای هر روز من. بعضی از اوقات دقت کردید زندگی روی ریتم ثابتی قرار داره و آروم جلو میره دقیقا منهم توی این نقطه قرار دارم. الان همه چی ارومه آروم. حوصلم سر رفت. روزهای کسل کننده ی هستش. موندم چطور خودم رو سرگرم کنم.
همچنان وضعیت کار که چه بگم شغل پاره وقت من هنوز معلوم نیست در کدوم مرحله هستش. میمونم نمیمونم هیچی معلوم نیست بلاتکلیفی چقدر بده. قرار بود دیروز برم تهران دکتر که نشد و کلا موند برای 27 مهرماه تا اونموقع باید دوباره آزمایش بدم.
چقدر دلم یک مسافرت میخواد هوا عالیه. اما خب بدلیل مسائل مالی فعلا خونه هستیم و از گرمای پتوی خونه استفاده میکنیم و همینطور سریالهای تی وی.
خدایا شکرت برای همه چیز و مهم تر از همه سلامتی شکر
یک شکلک پاییزی بامزه
عیدتون مبارک دوستهای مهربونم
جمعه ظهر اقای شوهر برای شرکت در سمیناری با برادرش رفتن تهران من هم میخواستم برم اما نشد دیدم خیلی خسته میشم دوشنبه هم دوباره باید برم تهران پس من دیگه باهاشون نرفتم .اما خب تنها میموندم اشکالی نداشت تجربه جدیدی میشد برام پس ازاین فرصت استقبال کردم
بعد از اینکه اقای شوهر رفت تهران من هم با مامیم اینها رفتم باغ و مشغول سیب چیدن شدیم تا عصر اونجا بودیم و کلی سیب چیدیم جاتون خالی عاشق این وقت سال هستم که سیبهای باغ میرسن و ما هم مشغول چیدنشون میشیم خیلی دوست داشتنیه هر کاری مامانم کرد برم خونشون نرفتم اومدم خونه یک دوش ابگرم گرفتم و نشستم پای تی وی و تلگرام و نت وقت گذروندم کلی زیاد اخر شب هم همه خونه رو بررسی کردم و خوابیدم اما مگه خوابم میبرد مغزم بیدار بود و الارم میداد همش هم فکرهای منفی توی سرم میومد اما بهش گوش ندادم و سعی کردم خودم رو اروم کنم تا خوابم برد اما تا خود صبح 50 دفعه بیدار شدم ولی بهرحال دیشب بخیر گذشت تجربه تنها خوابیدن رو نداشتم جالب بود . صبح هم سرکار نرفتم و اومدم مغازه اقای شوهر رو باز کردم و نشستم پای نت حوصلم سر رفته چه کنم خب ...
پاشید بیایید از مون خرید کنید دیگه
امروز بالاخره طی یک اقدام غافلگیرانه از سرکار هماهنگ کردم و با اقای شوهر رفتیم گردو و بادوم خریدن و البته من به خواستم رسیدم و نهار رو در هوای پاییزی خوردیم جاتون خالی هوا عالی بود . خلاصه از ساعت یک رفتیم و ساعت 8 شب برگشتیم خرد و خاکشیر شدم اما به یاد قبلا که با اقای شوهر از این بازیگوشی ها نجام میدادیم. خلاصه اینکه امروز من اصلا خونه نرفتم و همش بیرون بودم الانم دارم غش میکنم . این هم عکس بازار قدیمی شهر بود که هیچ وقت فرصت نمیشد گشتی داخلش بزنم معماری زیبایی داشت