مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

سفرنامه من

سلام و 100 سلام بعد از چند روز تعطیل اومدم اینجا که. کلی دلم برای وبلاگم تنگ شده بود. من و آقای شوهر روز سه شنبه به این نتیجه رسیدیم که بهتره خونه نمونیم و بریم مسافرت هر کجا که شود اینگونه شد روز 4شنبه صبح زود به سمت جاده اسالم خلخال راه افتادیم و تموم مایحتاجمون هم برداشتیم که مثلا خودم آشپزی کنم روز خیلی خوبی بود و من هم عشق جاده کلی ذوق کرده بودم چون داشتم یک جاده جدید رو تست میکردم. سمت خلخال به اسالم دشت شقایق بود و کلی عکس گرفتیم. سر هر گردنه هم کلی دود راه انداخته بودن و کباب چنجه تازه درست میکردن خیلی خیلی صحنه جالبی درست شده بود عاشق جاده اش شده بودم. پایین جاده داخل جنگل خیلی زیبایی شدیم و هوس جوجه کباب کردم. یک جا رو پیدا کردیم بشینیم و منقل رو آماده کنیم که رعدوبرق ها شروع شدن و کلی ضد حال خوردیم خیس خیس شدم و بدجور سردم شده بود بالاجبار برگشتیم خلخال و شب اونجا خوابیدیم اما روز 5 شنبه کاملا سرحال بودیم و صبح زود راه افتادیم سمت ماسوله اونهم از یک جاده کاملا بکر که حتی 40 کیلومتر آسفالت نشده بود و توی خاکی راهمون رو ادامه دادیم ولی بعدش با چنان صحنه ای روبرو شدم که تموم خستگی راه یادم رفت. فکر کنید از چندتا کوه خشک و بی آب و علف عبور بکنیدو کلی گرما بخوردید بعد یکهو کوههای سرسبز رو ببینید که ابر هم داخل کوها باشن خیلی زیبا بود.  ماسوله هم با مردم مهربونش مهمون داری میکردن 3ساعتی اونجا بودیم و بسمت قلعه رودخان حرکت کردیم کلی هم جاده شلوغ اما بسیار بسیار زیبا بود و 1200 تا پله شاید هم بیشتر رو رفتیم بالا سمت قلعه هلاک شدم از تموم سر و صورتم آب میچکید اما با روداری تموم خودمون رو رسوندیم  اما متاسفانه بهمون اجازه داخل شدن ندادن و آرزوش یه دلم موند. شب قرار بود یا آقای شوهر چادر بزنیم اما دوستامون یکهو و بدون اطلاع قبلی اومده بودن ماسوله و قرار شد دوباره برگردیم ماسوله و شبهای آروم و خنک ماسوله رو همراه  کیان کوچولو تجربه کنیم. پیشنهاد میدم حتما یک شب ماسوله بخوابید خیلی آروم و آرامش داره. جمعه هم نزدیک ظهر به سمت دریا و ساحل حرکت کردیم و سر از جنگل گیسوم درآوردیم البته اولش گمش کردیم ولی دوباره پیدا شد؛-) جنگل خیلی زیبایی بود اما حیف که پر از اشغال بود ای کاش هر کسی که داخل طبیعت میره حداقل آشغالهایی خودش رو برداره داخل سطل بیاندازه اینجوری جنگلها کثیف نمیشن واقعا جای افسوس داشت:-(  دریا هم مثل همیشه آروم بود و سعی میکرد آشغالها رو بسمت ساحل بیاره. کلا وقتی دریا رو میبینم بدجور آروم میشم و دلم میخواد ساعتها بی حرکت به دریا زل بزنم و فقط به صدای دریا گوش بدم این حالتم از جراحیم اومد و یادمه اون سال بلافاصه بعد از جراحی با آقای شوهر و مامان و بابام رفتیم شمال و.من ساعتها بیحرکت به دریا زل میزدم و آروم میشدم اصلا دوست ندارم یاد اون روزها بیفتم:-( ایشالله سلامت باشید. جمعه ساعت 7 به سمت شهرمون راه افتادیم و مسافرت ما همراه  کیان فسقلی و مامن باباش رسما به اتمام رسید خیلی زود تموم شد حیف باشه اما خدا رو شکر بسلامتی رفتیم و برگشتیم و خب خیلی هم خوش گذشت. و امان از دست جاده ها که بسیار بسیار شلوغ بودن و ما حدود ساعت 3:15 رسیدیم خونه و بیهوش شدیم. الان هم که در حال تایپ هستم کلی گیج میزنم و هنوز حالم جا نیومده ؛-)

***خاله پری باید قبل از تعطیلات میومد اما نیومد اونهم رفته تعطیلات فکر کنم :-) 

بابت نا منظم بودن مطالب ببخشید آخه ذهنم خستس نمیتونه دسته بندی کنه طفلکی. 

یک روز فراموش نشدنی

امروز حسابی بازیگوشی کردم صبح که سر کار بودم یک بلیط کیش حقوقم شد هوررررررا خیلی بهم مزه داد و یکجورهایی نشون دهنده پایان دوره کارآموزیم بود و بعدش هم دادن درخواست برای واحد بازرگانی که اگر قبولش کنن یعنی آغشته شدن به کار و درآمد ثابت خدا کنه قبولش کنن!! برای نهار هم همراه دوستهایی که ندیده بودم و  تو یک گروه آشپزی باهاشون آشنا شده بودم رفتیم نهار دیزی خوردن و آقای شوهر هم فرستادم خونه مامانش؛-) خیلی خیلی بهم خوش گذشت و بعد از کلی آشنا شدن خندیدن و همینطور خوردن دیزی در یک محیط کاملا سنتی رفتیم پارک بانوان تا ساعت 7 بعدازظهر. تجربه جالبی بود همشون یک پا آشپز بودن و کلی هنرمند و من  تو جمع 21 نفری تعداد بسیار محدودی رو میشناختم اما در اخر پارک با آرزوجون آشنا شدم که 3 سال از من کوچیکتره و اینجا غریبه و کسی رو نداره اونهم مثل من 4.  سال ازدواج کرده بود  نمیدونم چرا ولی ازش خوشم اومد و حتی کلی راهم رو دور کردم که برسونمش و،باهاش بیشتر آشنا بشم 

در کل روز بسیار خوبی داشتم و با دوستهای خوبی آشنا شدم از خودم راضیم؛-)

یک احساس جدید

5شنبه بعد از گذشتن حدود یک ماه کیان کوچولو و مامانش رو دیدم و با چند دیگه از آشناهامون رفتیم نهار خوردن جاتون خالی هوا هم عالی بود همه شون ازم می پرسیدن نی نی نمیخوای من هم می‌گفتم نه نمیخوام. حالا زوده اما دیدن شیرین زبونیها و راه رفتن پنگوئنی کیان فسقلی یک جوری میشدم یک حس جدید. نمیدونم چه حسی بود اما دوستش داشتم وقتی پا به پای کیان راه میرفتم و تاتی تاتی میکردم احساس میکردم دوباره بچه شدم وبا کوچکترین چیزی 

 خوشحال میشدم. آخر شب داشتیم با آقای شوهر میرفتیم که برسونیمشون کیان بغل من بیهوش شده بود و دستش رو دور گردنم انداخته بود حس خوبی داشتم فکر میکردم نی نی خودم که سفت چسبوندمش به سینه ام که بیدار نشه. خلاصه اینکه روز 5 شنبه یک بیرون رفتن بد جور من رو هوایی کردش و دلم یک فرشته کوچولو از جنس خودمون خواست. 

فکر کنم یک صحبت جدی باید با آقای شوهر داشته باشم!!


امان از زنگ تلفن

امروز بعدازظهر تبدیل شدم به یک آدم بی اعصاب سرم بنگ بنگ میکنه فکر کنید خسته و کوفته ساعت 2 بعدازظهر برسید خونه تا نهار بخورید ساعت 3 بشه. حالا در نظر بگیرید شما هم بد جور خوابتون گرفته آقای شوهر هوس کنه که بره ماشینش رو درست کنه کلی هم تلق تولوق بکنه تا آماده بشه و بره شما هم کلی مجله بخوانید تا دوباره خوابتون بگیره به زور چشماتون رو ببندید یک دفعه تلفن زنگ بزنه قلبم داشت میومد تو دهنم دیدم آقای شوهره و میخواد حالم رو بپرسه و بگه ماشین درست شده و بعد کلی بهم بخنده و بگه وای خواب بودی!!!  خلاصه دوباره شما بزور چشمات رو ببندی و دوباره زنگ بزنه بگه وای ببخشید خواب بودی الان میام خونه کیفم جا مونده!!! خلاصه بنده کلا بیخیال خواب شدم و چشمام داره درمیاد:-( الانم درحال خمیازه کشیدنم

روزگار زودگذر

امروز عصر تنها و بیکار بودم همین طوری داشتم به عقب نگاه میکردم انگار همین دیروز بود که داشتم تند تند کارهای مربوط به عید رو انجام میدادم و همه ذهنم دنبال این بود که یک هفتسین خوشگل تو خونه جدیدمون بچینم و بعد هم عید دیدنیها و بازیگوشیهای مخصوص ایام عید. همین دیروز بود که رفتیم سیزده بدر همین دیروز بود روز مادر روز پدر که البته ما فقط روز زن و روز مرد رو جشن گرفتیم همین دیروز بود که اردبهشت خرامان خرامان اومد و خیلی زود تا بخوام با تموم وجودم درکش کنم تموم شد و رفت. توی خاطراتم ثبت شد 

همین طور روزهای عمرمون میگذرند امیدوارم همتون ایام بکامتون باشه و همیشه شاد و سرخوش باشید. 

یک سوال برای من این دوماه خیلی خیلی زود گذشته و بطوری که امروز وقتی تاریخ رو دیدم خشکم زد 1394/03/05

برای شما هم همین چطوره؟؟