مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

روز جمعه در باغ

سلام و صد سلام 

امیدوارم آخر هفته ی بسیار خوب و پر از شادی رو گذرونده باشید. من که خیلی خسته و کوفته شدم از بس که دیروز سراپا بودم و درحال میوه چیدن. جاتون خالی دیروز از صبحونه صبح رفتیم باغ اما آقای شوهر رفت کوه و برای صبحونه نیومده بود و با مامیم رفتیم جاتون خالی گیلاسهای خوشمزه رو چیدیم. اما میدونید چه چیزی باعث شک من شد. 

اول یک خاطره میگم بعد دیروز رو تعریف میکنم

سال 89 که من و آقای شوهر عقد کردیم با استفاده از عقدناممون توانستیم برای مکه ثبت نام کنیم و خرداد 90 رفتیم جای همگی خالی بسیار زیبا و عالی بود تو این سفر خانواده ای بودن که یک پسر 6 ماه داشتن و با خودشون آورده بودن مکه و ما اکثر اعمال مربوط به حج رو با این خانواده گذروندیم خلاصه من اینها رو ندیدم تا همین دیروز که داشتیم توی کوچه باغ پیاده روی میکردیم دیدمشون و حال پسرشون رو پرسیدم گفت هر دوتا خوبن آقا من رو میگی بهت زده نگاهش کردم گفتم جدی مبارک و بسلامتی. مامان بچه ها تازه 25 سالش با دوتا فسقلی بعد من... یک لحظه از تنبلی خودم خجالت کشیدم و لپ هام سرخ شد؛-) خلاصه اینکه من تا شب تو شک 2 تا بچه های دوستم بودم. ایشالا همیشه شاد و خندون و سلامت باشن. 

میدونید بعضی وقتها از گذر سریع زمان میترسم آخه امروز 94/03/24 هستش و زمان داره میگذره و سنمون داره بالا میره و کنتور میاندازه :-( آخه چرا اینقدر عجله داری یک ذره آرومتر بری هیچکس ناراحت نمیشه ها!!! از من گفتن بود:-) 

ودر آخر خدایا شکرت به خاطر تموم نعمتهای که به من دادی. شکرت. 

تفکر

سلام به دوستهای گلم که نمیدونم آیا کسی هست یا نه نمیدونم کسی این صفحات رو میخونه یا نه. واقعا نمیدونم!!! 

امروز صبح بر حسب تصادف وبلاگی رو پیدا کردم که خانمی 40 ساله از زندگی پرفراز و نشیبش نوشته بود و کلی براش ناراحت شدم در طول سالهای زندگیش پدرش مادرش و برادرش رو از دست داده بود و خودش هم از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی میکرد و همه زندگیش کارش بود. نمیدونم چرا وقتی وبلاگش رو خوندم بدجور دلم گرفت. اما بهم یادآوری کرد که خدا رو برای همه نعمتها در تموم مراحل زندگی  بآید شکر کرد. 

خدایا شکرت برای تموم نعمتهایی که بهم دادی. خدایا ممنونم ازت که کمکم کردی بعد از اون جراحی سلامتی خودم رو دوباره بدست بیارم. همیشه با خودم می‌گفتم چرا من باید این بلا سرم بیاد کلی هم شاکی بودم من که وقتی رفتم در خونش ازش سلامتی خواستم چرا من. اما الان خوشحالم مخصوصا با خوندن وبلاگ اون دوست عزیز متوجه شدم مشکلات زندگی یعنی اونها نه یک جراحی تیروئید. 

خدا جونم عاشقتم دوستت دارم. 

یک درددل با نی نی آینده

سلام خوشگل مامان خوبی عشقم. در چه حالی نفسم. تو این 10 روز که خاله پری رفته بود مسافرت ته دلم خیلی دوست داشتم فندق من که شما باشی تو دلم لونه کردی البته با اینکه کاملا مطمئن بودم خبری نیست اما خب ته دلم دوست داشت دیگه. حتی باشگاه هم نرفتم که شاید خطری برای فندق خودم نداشته باشه. اما خب خاله پری از مسافرت برگشت و من رو بیحال کرده. نمیدونم چه حسیه اما دقیقا مثل کسی هستم که هر لحظه دوست داره خبر  مامی شدنش رو بهمه بده و کلی برای فندقش ذوق کنه. امروز داشتم سایت چیکو رو نگاه میکردم و کلی برای خودم رویا بافی کردم. البته کارم درست نبود بیخود و بیجهت ذهنم رو درگیر فرشته کوچولو کردم اونهم وقتی خبری نیست و انتظار بیهوده میکشم.  فرشته کوچولوی خودم عزیزم مامی کمی دلش گرفته دوست داره زودتر بیای پیشش اما خب شرایطمون مهیا استقبال از شما نیست پس صبر میکنیم باشه گلم. بوس بوس

چقدر هوا گرمه!!!

خدا جونم هوا چرا اینقدر گرم شده وای وای پختم از گرما. هیچ جوره نمیتونم خودم رو خنک کنم خیلی گرمم. خدا بدادمون برسه تابستون رو چطوری سپری کنیم!!! 

هی وای من از خاله پری هم خبری نیست:-) انگار هنوز از تعطیلات برنگشته!! هههه


صحبت با نی نی

سلام فرشته کوچولو خودم خوبی عزیزکم. حسابی داری خوش میگذرونی.  اصلا من و باباجونیت رو یادت رفته ای شیطون خودم. کلی مواظب خودت باش نفسم. عزیزم جات توی این مسافرت خیلی خالی بود و با حضور کیان فسقلی بیشتر به چشم باباجونیت میومد اگر بدونی چجوری کیان رو بغلش می‌گرفت و سفت میچسبوند سینه ش من که حسودیم میشد دیگه وای به حال تو فسقلی خودم. حتی دیروز توی ماشین میگفت خوبه دیگه ما هم نی نی بیاریم ببین. چه مزه ای میده. میدونی عشقم خیلی دلم میخواست خودم هم سوپرایز بشم اما نمیشم میدونم چون باباجونیت بدجور مواظبت سوتی نده.  امروز صبح بعد از 4 روز تاخیر خاله پری بی بی زدم با اینکه میدونستم منفی اما بازم کمی امیدوار بودم وقتی یک خط بی بی رو دیدم کمی دپ شدم اما خودم رو قانع کردم که ما که دعوتنامه نفرستادیم  و از این حرفها. اما برای من که خاله پری هام بسیار دقیق کمی مشکوکه:-S حتی جالبی موضوع اینه که حالتهای قبل از خاله پری رو هم ندارم :-B

ولی بهش گیر نمیدم الانم داره چای رازیانه زعفران می‌خورم خیلی شیک و مجلسی. 

آره عزیزم اینم از احوالات مامانی هم دلش میخواد زودتر بیای پیشش هم میترسه. عشقم نفسم میشه کمی بهم اعتماد بنفس بدی عزیزم و قلبم بر عقلم چیره بشه. 

قربونت برم گلم کلی مواظب خودت باش :-*