مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ :

ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ . . .

ﯾﻪ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﻮ :

ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩﻣﮏ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ

ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ، ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯿﺶ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ !.

حکایت این روزهای ماست. 

سلام شب بخیر بالاخره دوباره موفق شدم بیام نت. 

امیدوارم تعطیلات آخر هفته گذشتتون عالی گذشته باشه. به ما که خوش گذشت جاتون کلی خالی. از شب. جمعه رفتیم باغ و تموم روز جمعه هم مشغول آلبالو چیدن بودیم. و شبش هم رفتیم   تولد سامیار فسقلی. خلاصه اینکه آخر هفته شلوغی بود و بالاجبار شنبه سخت و با خستگی همراه بود و از طرفی ترافیک نت هم تموم شده بود و هیچ جوره نمیدونستم به نت دسترسی داشته باشم. ولی عجیب اینترنت با زندگیم عجین شده این دو روز که نت نبود داشتم دیوونه میشدم و کلی دلم برای اینجا تنگ شده بود و بهونه اینجا رو میگرفتم  خدا رو شکر نتمون درست شد :-)

فعلا که خوابم میاد ولی بدجور منتظرم ببینم توافق هسته ای اتفاق میافته یا نه. 

ببخشید اگر مطالب پراکنده و باعجله هستش. چشمام کلا چیزی نمیبینه و خوابشون میاد;-)

شب خوش.    

امروز صبح از دنده چپ بلند شدم و کلی حالم گرفتس. دلیل خاصی هم نداره اما  حوصله انجام کاری رو ندارم و خستم. البته از عوارض خاله پری میدونم. تو اینجور مواقع جدیدا احساسهای عجیب غریبی میاد سراغم  و بعدش دلم میخواد یکجا بنشینم و فقط نگاه کنم. اینم حالت جدید منه. 

از طرفی هم نمیدونم آقای شوهر چش شده جدیدا همش درباره بچه حرف میزنه. مثلا میگه وای خونمون چقدر سکوت داره آدم حوصله ش سر میره یا  ای کاش بجای خریدن کادو تولد برای بچه های دیگه برای بچه خودمون میخریدیم. کلا روزی 2 بار درباره نی نی حرف میزنه:@ جالبیش اینه که از اونطرف هم هی غر میزنه میگه بازار خرابه و این حرفها. من که بالاخره نفهمیدم چیکار باید بکنم 0:)  

هر کاری میکنم نمی تونم قسمت درباره وبلاگ رو پیدا کنم و اطلاعات واردش کنم. و همینطور نمیدونم از کجا میشه استیکر کنار یادداشتها قرار بدم:-(  

آیا کسی می‌تونه به من کمک کنه :-)

چقدر هوا گرمه!!! هلاک شدم اصلا تحمل گرما رو ندارم. خداجونم کمکمون کن طاقت بیاریم:-)

امروز کلا گیج میزدم و اصلا حوصله انجام کاری رو نداشتم. اما خونه کار داره دیگه مخصوصا 6 روزی هم نباشی و آقای شوهر هم تنها مونده باشه دیگه خودتون تصور کنید خونمون چه خبر بود دیگه مجبور شدم کلی جارو بکشم و از شانس خوب من بخار شورم هم خراب شدش و مجبور شدم با تی دستی سرامیک ها رو تمیز کنم اینقدر شیشه خرده جمع کردم شانس آوردم فقط توی دست و پاهام نرفت. 

خونمون کلی شاعرانه شده و از بس نور کمه؛-)

راستی جمعه شب باز هم تولد یک بچه یکساله دعوتیم ( بچه جاریم)من نمیدونم چی بخرم شما چه پیشنهادی میدید؟ برای اون یکی بچه جاریم دوتا اسباب بازی جالب خریدیم اما اینها خونشون خیلی کوچیکه و بچشون زیاد اهل شیطونی نیست. باید فکر کنم 0:) شما هم به من کمک کنید لطفا:-)

بالاخره یک ست تی شرت شلوار لی و سوییشرت خریدم که کلی خودم عاشقش شدم و البته ناگفته نماند که قسمت حسودیم هم کمی گل کرده بود خب منم دلم میخواد:-(