مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

تولد 31 سالگیم

63/04/14 تاریخ تولدم.  از اون موقع 31 سال گذشته.و من  تبدیل به یک همسر شدم.  دارم کم کم و با تامل دهه 30 زندگیم رو پر میکنم خدایا شکرت انگار وقتی وارد این دهه شدم بزرگتر شدم و قدر لحظه های زندگیم رو بهتر میدونم امسال تولدم روز 19 ماه رمضان بود و زیاد علاقه نداشتم کیکی داشته باشم و اما از شانس من امسال با آقای شوهر هم نبودم و داشتم از گردنه ی حیران رد میشدم و با مامان بابا خودم بودم. ;-)

خدایا کمکم کن لحظه‌ های زندگیم با سلامتی طی بشن بقیه چیزها درست میشن اما سلامتی که قیمت نداره. 

همیشه روزهای تولدم بداخلاقم شما هم اینجوری هستید؟ واقعا چرا؟؟؟


سلام من برگشتم

سلام دوستهای عزیزم نماز و روزتون قبول باشه. من رو هم دعا کنید بیزحمت ؛-)

امروز بعد از یک هفته مسافرت بدون حضور آقای شوهر اومدم خونه. چقدر دلم برای آقای شوهر و خونمون تنگ شده بود

و حالا مشروح اخبار مسافرت من:

4 شنبه هفته گذشته بسمت تبریز حرکت کردیم و از شانس خوبمون راه رو گم کردیم سر از سلطانیه زنجان درآوردیم که البته من دفعه پیش با آقای شوهر اونجا رفته بودم و اینبار من شدم لیدر :-) جاتون همگی تون بسیارخالی بود.

از اونجا هم به راهمون ادامه دادیم و رفتیم سمت تبریز. دقیقا 21 سال پیش رفته بودم خیلی خیلی فرق کرده بود و بزرگتر شده بود فقط 2 ساعت طول کشید تا توانستیم راهمون رو پیدا کنیم. تو این چند روز که تبریز بودیم عاشق چندتا مکان شدم. اول کلیسا سن استپانوس بود که بالای کوه بود و دقیقا شکل فیلمهای قدیمی بود  که اول باید برید جلفا و بعد بسمت مرز آذربایجان که در راستای رودخونه ارس هستش پیش برید و کمی با ماشین گردنه رد کنید و به محوطه کلیسا می‌رسید. مکان بعدی خونه قدیمی حیدر زاده بود و همینطور دانشگاه هنر و معماری تبریز بود که 3 تا خونه قدیمی رو شاملش میشد. اگر دوست دارید خونه قدیمی ببینید حتما اینجاها رو برید که عالیه و حتما عاشقش میشید. 

از تبریز بسمت اردبیل رفتیم که فقط مقبره شیخ صفی الدین صوفی  رو دیدیم که بسیار زیبا و با ابهت بود.  مقبره شاه اسماعیل اول هم اونجا بود.  در اولین فرصت عکسهایی از این مکانهای بیاد ماندنی رو میزارم هنوز بلد نیستم عکس بزارم;-)

از اونجا هم بسمت گردنه حیران رفتیم که قشنگ بود ولی من راه اسالم به خلخال رو بیشتر دوست داشتم و مسیر گردنه حیران هم کوتاه بود حیف باشه.  یه چیز جالبش این بود که کنار جاده سیم خاردار کشیده بودن که بازهم مرز آذربایجان بود و از کنارش رد شدیم. خلاصه اینکه وارد خطه شمال شدیم. از آستارا ،ساحل گیسوم، تالش، فومن و در آخر شب رو رشت جا گرفتیم و خوابیدیم. و اینگونه امروز ساعت 3 رسیدم خونمون و الان خسته کوفته ولو شدم

و اما حادثه ای رخ داد که بدجور وسط برجکام خورد تا ساعت 2 امروز همچین آروم بود اما آقای شوهر زنگ زد. و پرسید کجایی و اینها گفت راستی امروز اومدم خونه دیدم لوسترمون از سقف افتاده وسط خونه و بیشتر کریستالهای لوستر خرد شده خیلی شیک و مجلسی. در حال حاضر لوسترمون تصادفیه و کاملا کج و معوج شده. البته شانس آوردیم که آقای شوهر هر روز اون ساعت اونجا میخوابیده اما امروز رفته بود برای خونه خرید کنه و از سانحه جون سالم دربرده. خدا رو شکر. 



وای خدا رو شکر امشب خطری از بیخ گوش کیان کوچولو گذشت( پسر یکساله دوستم)  

امروز عصر من با مامان کیان باهم رفتیم پیاده روی و اونجا که دیر شده بود رفتم خونشون که آقای شوهر بیاد دنبالم. تا آقای شوهر بیاد دیروقت شد حدود ساعت 11 بود که اومد. کیان فسقلی هم گیر داد و اومد بغلم که من رو ببر ددر. کیان و آقای شوهر باهم روابط بسیار خوبی دارن و زود پرید بغل آقای شوهر و نانای نای ( آهنگ) میخواست. خلاصه براش آهنگ گذاشتیم و اونهم شروع کرد رقصیدن. من هم داشتم ازش فیلم میگرفتم بابای کیان و آقای شوهر هم داشتن باهم حرف میزدن که یک دفعه کیان تعادلش رو از دست داد و از روی صندلی راننده با سر بطرف زمین سقوط کرد من فقط فریاد میزدم کیان رو بگیرید خیلی بد بود شک شده بودم طفلکی خودش هم کلی ترسید اما خوشبختانه پاش به در ماشین گیر کرد و سرعتش رو گرفت و خطر از بیخ گوشش رد شد ولی یک چرخش 180 درجه زد بچم:'( 

 میگن خدا  حافظ بچه هاست واقعا امشب به چشم دیدم.  خدا جونم ازت میخوام حافظ تموم بچه های کوچیک باشی گناه دارن.  الهی امین <3

روزمرگی من

سلام و صد سلام به دوستهای گلم.  

امیدوارم تو این روزهای گرم تابستونی حالتون خوب باشه. و از این ماه مبارک حداکثر استفاده رو ببرید و به همه آرزوهاتون برسید الهی آمین. 

امروز هم یک روز معمولی دیگه ی بود که شامل تموم روزمرگیهای من میشد. صبح زود از خواب بیدار شدن و صد البته دیر رسیدن به سر کار و مجبور شدن تا ساعت 2 آژانس موندن.  خسته و کوفته برگشتن خونه و غش کردن.  صد البته اینها کارهای هر روز منه که نشون میده  بازهم دچار روزمرگی شدم. البته خوشبختانه با مرخصیم موافقت شد و قرار شد با مامانم و بابام برم تبریز. بدون حضور آقای شوهر :'(  که این قسمت آخرش رو دوست ندارم.  

امروز مجله نی نی + رو خریدم ولی هنوز نخوندمش تقریبا یکسالی میشه هر ماه مجلش رو میخرم حس خوبی بهم میده و باعث میشه اطلاعات خوبی داشته باشم;-) 

اگر تا حالا نخریدید مجله بدی نیست یکبار امتحانش کنید.  

و در آخر خدایا شکرت برای تموم نعمتهایی که به من دادی.شکر. 

محض خنده

طبق قانون انگلیس ولیعهد درسن 14سالگی میتواند به سلطنت برسد، ولی تاسن 18سالگی نمیتواند ازدواج کند. 

این، نشان میدهد که اداره یک زن از اداره یک کشور سخت تر است





میدانید که در کشورهای اسلامی یک زن میتواند در نه سالگی عروسی کند،

ولی تا سن هیجده سالگی نمی تواند گواهینامه بگیرد.

این نشان میدهد که کنترل یک مرد ، از کنترل یک ماشین هم ساده تر است.

نخند لایک کن