مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

سلام

سلامممممممممم الان که دقت میکنم میبینم نیمه دوم سال ۹۴ چقدر خوبی در راه داشته و من خبر نداشتم. این روزها روزهای امید و نگرونی هستش از یک طرف خوشحالم و از طرف دیگه میگم زیادی دل نبندم هرچیزی ممکنه اتفاق بیوفته خلاصه حس جالب رو دارم تجربه میکنم ایشالا همه یک روزی این لحظه ها رو تجربه کنن  

دیروز رفتم دکتر جالب بود همیشه برای معاینه میرفتم اینبار برای بارداری  خوشمان امد. فعلا بارداری من رو کسی به رسمیت نمیشناسه تا ۸ هفتگی  اولش نگرون بودم ولی با خودم گفتم هر چی بشه خیر و صلاحمون هستش . 

دوستهای مهربونم برای سلامتی دونه سیب من یک صلوات میفرستید ممنونم


احوالات من

این سه روز که دیگه تقریبا و نه کاملا فهمیدم میزبان یک فرشته کوچولو هستم سعی کردم ارامش خودم رو حفظ کنم و عجول نباشم  البته بماند یک تقویم جلو دستم گذاشتم ببینم سونو قلب کی و تاریخش کی میشه یا مثلا ۱۲هفتگی چه تاریخی میشه  خلاصه اینکه دارم سعی میکنم با موقعیت جدید خودم رو  وفق بدم  دیروز تموم مجله های نی نی  رو اوردم و هرچی دستور اشپزی برای سه ماه اول داشت رو دراوردم که سعی کنم  از روشون درست کنم .  

دیگه اینکه خیلی خیلی زود خسته میشم  عاشق لیمو شیرینم  خیلی خیلی خوابالوم  زیاد که میشینم دقیقا وسط کمرم درد میکنه. امروز صبح اولین حالت تهوع این دوران رو تجربه کردم البته گویا زیادی دهنم پر بود . یک چیز جالب قبلا وزنم ۶۰ بود امروز صبح وزن کردم ۵۹شده بودم در صورتی که بقول اقای شوهر زیاد میخورم. اقای شوهر هرچی دلم میخواد سریع برام میخره خیلی حال میده ناز کردن و هوس مثلا انار کردن . خلاصه اینکه وارد دنیای جدیدی شدم ایشالا تا اخرش پیش برم   دوستهای گلم برام دعا کنید مثل همیشه 

راهنماییم کنید

بالاخره آرزوی بی بی مثبت برام برآورده شد خدا رو شکر تموم اطلاعات ذهنی که داشتم بر باد رفته و چیزی یادم نیست.  الان اگر دقیق بخوام بگم  4 هفته و 5 روزم شده. حالا سوالم اینه کی بایدبرم دکتر و کی سونو برای قب میده میشه سونو اولیه و سونو قلب رو با هم یکی کنم یا نه؟؟؟ بهتره همون هفته 6 برم سونو 

میشه راهنماییم کنید 


مامان شدم!!!!

دیروز شنبه روز سرنوشت سازی برامون بود با آقای شوهر صبح دیروز رفتیم آزمایشگاه   اما آقای شوهر توی آزمایشگاه نیومد خجالت میکشیدخلاصه اینکه رفتم هم آزمایش تیتر دادم و هم تیروئید. و قرار شد جواب تیتر رو یکساعت دیگه بهم خبر بده در تموم راه سعی میکردم خودم رو خونسرد نشون بدم کار سختی بود دیدم یکساعت وقت دارم رفتم پیش مامیم اما چون سر کار بود نمیشد راحت باهاش حرف بزنم فقط عکس بی بی رو نشونش دادم لبخند میزد از نوع ژوکوند. سعی کردم با یکساعت تاخیر با مامیم آقای شوهر و داداشم که البته همه تو ماشین. بودن برم جواب بگیرم. به آقای شوهر هم گیر داده بود یالا تو باید بری جواب بگیری بنده خدا روش نمیشد. آخرش باهم رفتیم و دیدیم اکثر کارکنان اونجا یکجوری نگاهمون میکنن جواب پرینت نشده بود و شفاهی گفتن مثبتتتتتتتتتتت. من هم خیلی شیک ازشون تشکر کردم و خیلی خونسرد با یک لبخند اومدم بیرون کلی خوشحال بودم یکدفعه دیدم آقای شوهر از زیر صندلی یک چیزی آورد بیرون و داد بهم. هوررررررا برام گوشی آیفون6 خریده بودگوشی رو که دیدم بارداری و شک آزمایش مثبت یادم رفت. 

تا شب مهمون بودیم و اصلا خستگی نگرفتم. شب دیگه نرفتم پیش جاریهای محترم و خونه دراز کشیدم. کمرم درد میکرد. 

هنوز تو شک هستم و باور نمیکنم قرار مامان بشم. 

خدایا صدها هزاربار شکر که به من رو لایق داشتن یک فرشته دونستی. خدا جونم فرشتم رو بهم ببخش. قول میدم ازش خیلی خوب مواظبت کنم.  

سه ماه اول همه میگن استرس زاست باور نمی‌کردم اما از وقتی جواب آزمایش رو گرفتم با تیتر 452 دیگه نگرانیها و دلواپسیهام شروع شده. امروز میخوام برم دکتر ببینم چی میگه. برام دعا کنید دوست جونهام خیلی خیلی احتیاج دارم. 

دوست جونیها میشه برام دعا کنید. تا شنبه خبر عالی بهتون بدم