مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من
مامان آینده

مامان آینده

خاطرات من

ناراحتم خیییییلی

امروز صبح در واقع از ۵ صبح کوشان یک ریز گریه میکرد خوابش میومد اما دلشم درد میکرد. نوبتی من و اقای شوهر ارومش کردیم تا خوابید و اروم شد. بعد از اون هر دو مون غش کردیم تا ۱۰/۳۰ صبح. تا چشمام رو باز کردم از فرصت استفاده کردم و اینستام رو چک کردم یک عکس واقععا ناراحت کننده دیدم. پسر فامیلمون روز جمعه ۱۵ مرداد خدا بهش یک دختر شیرین داده حالا عمه اون دختر کوچولو تو اینستاش زده بود منتظرن عمل این دختر کوچولو به خاطر نارسایی قلبی  با موفقیت انجام شه و مثل همه بچه ها زندگی کنه  از اون موقع که این رو دیدم اینقدر حالم گرفتس و کلافم که کلا نمیدونم چیکار کنم. اخه خیلی سخته ادم بچش رو هنوز بغل نگرفته بفرسته زیر تیغ جراحی که ایا سالم میمونه یا نه. 

خواهشا برای این دختر کوچولو خیلی زیاد دعا کنید خوب بشه گناه داره. ممنونم

ببخشید نظراتتون رو بدون جواب تایید کردم . از همتون ممنونم بابت دلگرم کردنتون . دوستون دارم. 

33 روزگی

خوشگل خودم امروز ۳۳ روزه شد. کلی اقا شده. جالبه از وقتی ۳۰ روزگیش گذشته ارتباط چشمی بهتر برقرار میکنه و بیشتر به اطرافش توجه نشون میده گریه هاشم ای کم کمکی بهتر شده فعلا بعداز ظهرها میرم خونه ی مامانم و صبحها خونمونم و مشغول غذا پختن  و خونه داری. وقتی کوشان کولیک داره و گریه میکنه دلم براش کباب میشه همش میگم کاش من دلم درد میکرد و گریه کوشان رو نمیدیدم در این جور مواقع خیلی عصبی میشم البته الان خیلی بهتر شدم و استرس نمیگیرتم . حال روحیم خیلی بهتر شده دارم با بچه داری کنار میام. خدا رو شکر. دیروز بعداز مدتها رانندگی کردم خیلی خوب بود و مزه داد انگار دارم به زندگی برمیگردم. اینها همه نشون دهنده اینه که من دارم رو به جلو میرم

روز اول

بعد از ۲۶ روز که دورمون شلوغ بوده امروز اولین روزی که من و کوشان اومدیم خونمون و تنها شدیم . کوشان دیشب پسر خیلی خوبی بود و فقط برای شیر بیدار شد صبح هم بیشتر خواب بود و من تونستم کارهام رو انجام بدم اما از نزدیک ظهر یک بغض تو گلوم گیر کرده که با چند قطره اشک مهار شد و مجالی برای بروزش نداشت اما سر نهار یک دفعه بغضم ترکید و همین طور اشک میریختم و نمیتونستم خودم رو جمع کنم نمیدونم چرا اینجوری شدم همش با خودم میگم من تنها بدون کمک چطور از پس کارهای کوشان برمیام دیگه نمیتونم راحت برم بیرون تو خونه حبس شدم انگار به پاهام قفل و زنجیر زدن  من دلم برنامه قبلم رو میخواد تا الان که ساعت ۶/۵ هستش همچنان بعضی وقتها چشمهام اشکی میشه . این حسها همه طبیعیه و از نظر هورمونی قاط زدم ولی نباید مجالی بهش بدم . 

برام دعا کنید آروم  شم و افسرده نشم . 

خدایا شکرت به خاطر فسقلی که بهمون دادی مراقبش باش

۲۶ روزگی

سلامممم.  بالاخره تونستم بیام به خونه مجازیم سر بزنم. دلم کلی برای اینجا و دوستهام و روزمرگیهام تنگ شده. این روزها کمی تا قسمتی بهمون سخت میگذره. کم خوابیدنها گریه های بی وقفه ولی در تموم این لحظه های سخت با عشق و علاقه زیاد طی میشه. بچه داری اصلا اون چیزی نبود که فکر میکردم اونها فقط فانتزی ها بودن تو واقعیت کمی پوستت کنده میشه دوران بارداریم با تموم سختیهاش از این یک ماه اول راحتتر بوده برام. امروز اخرین روزی که خونه مامانم میمونیم و شب میریم خونه خودمون قرار بود جمعه بریم اما تو این فاصله اقای شوهر ویروسی شدن و ما مجبور شدیم   بمونیم   و دوباره با مامانم شب بیداری بکشیم. تو این مدت یک عروسی رفتم که کوشان رو پیش مامانم گذاشتم اصلا جای نوزاد نبود . خالم از تهران اومده بودن که روز اول کلی برای کوشان ذوق کردن و کوشانم خوش اخلاق بود بغلشون رفت اما روز دوم اصلا اعصاب نداشت و فقط جیغ میزد و بغلم اویزوون بود اخر شب هم واقعا کلافم کرده بود اصلا دوست نداشتم بغلش کنم عصبی شده بودم. اما نصف شب که بهش شیر میدادم باهاش اشتی کردم دلم نمیومد باهاش قهر کنم بچم دلش درد میکرد . کوشان این روزها هوشیارتر شده سعی میکنه با چشم باهامون ارتباط برقرار کنه تو خواب میخنده بغض میکنه لبخند میزنه تند تند نفس میکشه تموم این کارها رو پشت سر هم انجام میده. عاشق اینم وقتی شیر میخوره و سیر میشه سفت بغلش میکنه و قلقلکش میدم و بغلم قایم میشه . صبحها قبل از اینکه کاملا بیدار شیم از روی تختش میارمش پیش خودم تو تخت و نیم ساعتی بغلم میخوابه. با تموم وجودم دوست دارم بغلش کنم و فقط مال خودم باشه

حسابی باهم اخت گرفتیم. زندگی بدون کوشان برامون بیمعنی شده. خدا جونم مواظبمون باش  کوشان رو حمایت کن.  

چون با موبایلم میام نت نمیتونم عکس بزارم رفتم خونمون حتما عکس میزارم.  یادم نرفته