-
۱۴روزگی کوشان
شنبه 26 تیر 1395 19:02
امرو ز ۱۴ روز از با تو بودن میگذره نمیدونم قبلش زندگی بدون تو چه چیزی بوده فقط میدونم از اون لحظه یی که بدنیا اومدی قلبم لبریز از عشق شده وارد دنیای دیگه یی شدم بماند که روزهای اول بدنیا اومدنت خیلی سخت بود حالم خوب نبود و یک نوزاد کوچولو که بابت هر چیزی بهم وابسته بود شرایط رو سختتر میکرد از طرفی هم شب نخوابیدنها و...
-
روز موعود( پست طولانی)
جمعه 18 تیر 1395 16:26
سسسسسلام ما اومدیم و خدا رو شکر . روز زایمانم دوشنبه ۹۵/۴/۱۴. از هیجان زیادمون نتونستیم زیاد بخوابیم از ۶ صبح بیدار شدیم اخرین عکسهای دونفرمون رو گرفتیم و البته با حضور کوشان جونم. تا حاضر بشیم و بریم خونه مامانم ساعت ۸ صبح بود با دلی پر از امید و ته مانده استرس رفتیم بیمارستان و ساعت ۸/۳۰ اونجا بودیم تا پذیرش بشم و...
-
حال و هوای الان من
دوشنبه 14 تیر 1395 00:43
دقیقا نمیدونم چه حسی دارم هم خوشحالم هم غمگین. خوشحالم چون قراره کوشانم رو ببینم بغل کنم بوش کنم انتظارم بسر اومد. اما از طرفی غمگینم چون دیگه از فردا تو شکمم جاش خالیه دیگه سکسککه کردنهاش رو نمیفهمم دیگه برام قله و ذوزنقه نمیسازه. الان که دارم مینویسم گریه م گرفت. دیگه دونفره هامون تموم میشه. دیشب اخرین ام دونفرمون...
-
۴۸ ساعت پایانی
شنبه 12 تیر 1395 18:27
حتی تصور اینکه بالاخره انتظار نه ماهمون به سر اومده و قرار کمتر از ۴۸ ساعت دیگه کوشان رو به امید خدا بغلمون کنیم باورش برام سخته . الان پر از هیجانیم هر دومون. من سایلنت شدم و بیشتر گیج میزنم نمیدونم حسم چیه انگار قراره وارد یک تونل بشم که نمیدونم چه چیزی داخلش هستش. البته اخرش یک کادوی خوشگل منتظرمه که قراره عاشقونه...
-
۶ روز مونده
سهشنبه 8 تیر 1395 15:16
چه خوبه داریم به لحظه دیدار نزدیک میشیم. میدونم وقتی بدنیا بیای دغدغه های ذهنیمون بیشتر میشه مسولیتمون بیشتر میشه اما خب هدف دار میشیم. تو فسقلی رو بغل میکنیم. به همون نسبت به کارهامون نمیرسیم مخصوصا من! روز یکشنبه اخرین ویزیت دکتر رو انجام دادم و برای ۱۴ تیر برام نامه بیمارستان رو زد دیگه واقعی واقعی داری میای موش...
-
۳۸ هفتگی
یکشنبه 6 تیر 1395 10:58
امروز دقیقا ۳۸ هفتمه با وزن ۷۰/۵ کیلو کپلی شدم کلی. این روزها حرکات کوشان حسابی با قدرت شده و خیلی علاقه داره شکمم رو شکل ذوزنقه یا قله درست کنه . خب شیطون دیگه. بعد از وعده های غذاییم کوشان سکسکه میکنه خیلی باحاله. یک سمت شکمم هی نبض میزنه. اون سکسکه میکنه من میخندم و قربونش میرم. مردم ازارم گویا. اما از این حرکتش...
-
بالاخره اتاقش اماده شد
چهارشنبه 2 تیر 1395 16:12
اتاق فسقلیمون
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 تیر 1395 13:44
از دیشب کمرم درد میکنه و کوشان خودش رو سفت کرده . خدا بداد برسه. عصر میرم دکتر . نمیخوام الان بدنیا بیاد زوده رفتم دکتر همه چی روبراه بود اما حسابی فر خوردم شیطون خودممممم
-
خداحافظ خرداد ۹۵
دوشنبه 31 خرداد 1395 12:55
هی وای من امروز ۳۱ خرداد . اخرین روز از فصل بهار . پرونده بهار ۹۵ امروز بسته میشه و میره تو خاطراتمون ایشالله همه خاطرات عالی داشته باشن و با یاداوری بهار ۹۵ لبتون پر از خنده بشه. چقدر زود گذشت انگار خیلی روی دور تند بوده. عزیزم جونم کمی اروم هم بری کسی ناراحت نمیشه. بهار امسال نقطه عطفی برام بود چون هر روزی که میگذشت...
-
هفته ۳۷
جمعه 28 خرداد 1395 13:20
امروز ۳۶ هفته و ۵ روزمه. وای چقدر کم مونده. با وزن ۶۹/۵. و فسقلی ۲۵۰۰ گرمی طبق سونو هفته پیش. این هفته بخور و بخوابم رو بیشتر کردم بالافاصله بعد از غذا خوردن رو پهلو چپ میخوابیدم و فقط گوشت و بستنی و هر چیز چاق کننده ی خوردم . کمی کمرم درد میکنه و نه بهتر میشه نه بدتر دردش ثابته. حسابی شکمم کپل شده و پر از ترک ....
-
اندر خم یک کوچه
چهارشنبه 26 خرداد 1395 16:44
امروز با اقای شوهر رفتیم شیر برای دستشویی خریدیم که راحت بشه فسقلی رو بشوریم. یواش یواش داریم کارهامون رو سامان میدیم که اگر فسقلی تصمیم گرفت زودتر بیاد شک نشیم. دغدغه جدیدمون اسم فسقلی خان. هنوز به توافق نرسیدیم :-) بین اسم بارمان که البته همخونی بیشتری با فامیلیش داره و اسم کوشان مردد موندیم. چقدر سخته اسم انتخاب...
-
۳۶ هفته
یکشنبه 23 خرداد 1395 15:37
دیگه کم کم داریم به اخر راه و تنهایی دوتاییمون میرسیم . دیگه فقط و فقط مال خودم نیستی. دوست ندارم به این موضوع فکر کنم از حالا دلم برای عاشقانه های دونفریمون تنگ میشه. اما خب هر اغازی پایانی داره. از طرفی هم دوست دارم ببینم چه شکلی شدی فسقل شیطون خودم. دیروز دکتر بودم برام صدای قلب فسقلیت رو گذاشت خیلی خوووووووب بود...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 خرداد 1395 06:54
بیخوابی یعنی دیشب ساعت۲ با کلی سردرگمی بزور بخوابی مغزت هم تا صبح خوب نخوابه صبح ساعت ۶ چشمات باز بشن و دیگه روی هم نیان. در حالی که خیلی خوابت میاد اما خوابت نمیبره. جریان چیه!!!!!!!
-
روز پر کار
دوشنبه 17 خرداد 1395 20:16
امروز روز پر کاری بود برامون بماند که ساعت ۴ از شدت ضعف و تهوع بیدار شدم و تنها کاری که کردم خوردن شربت گلاب بیدمشک بود و خوشبختانه حالم خوب شد و تونستم بخوابم. صبح هم زودتر از معمول بیدار شدم تا بتونم کارهام رو سریع انجام بدم . اول صبح مجبور بودم برم بیرون و لباسی که خریده بودم رو عوض کنم تااومدم خونه ۱۱ بود. خونمون...
-
من کیستم!!!
جمعه 14 خرداد 1395 11:39
ﻣﻦ ﮐﯿﺴﺘﻢ؟؟؟؟؟ ﻣﻦ « ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ » ﻫﺴﺘﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮﻫﺎﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﻧﺎﻣﻮﺱ- ﺩﺯﺩ ﻣﺤﻠﻪ ، ﻭﻗﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﻨﺪ . ﻣﻦ « ﮐﻨﯿﺰ ﺷﻤﺎ » ﻫﺴﺘﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍ ، ﺑﻪ ﺧﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ « ﺿﻌﯿﻔﻪ » ﻫﺴﺘﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺭﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪﻫﺎﯼ ﻓﺎﻣﯿﻞ ، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ، ﺣﻖ ﺍﺭﺛﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ. ﻣﻦ « ﺩﻭﺷﯿﺰﻩ ﻣﮑﺮﻣﻪ » ﻫﺴﺘﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺯﻥ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﻗﻨﺪ ﻣﯽ...
-
وبلاگم یکساله شد
چهارشنبه 12 خرداد 1395 13:07
الان دیدم ۴ خرداد وبلاگم رو شروع کردم و وبلاگم یکساله شد اخ جونممممم . تو این یکسال اتفاقات خوبی برام افتاد که نقطه اوجش باردار بودنم و صد البته اشنا شدن با شما دوستهای مهربونم بود. تو وبلاگم روزهایی که اعصاب نداشتم و تلخ بودم رو نوشتم همچنین روزهای خوب . از مسافرت تنهایی بدون اقای شوهر و... نوشتم . مثل یک دفترچه...
-
ماه نهم
چهارشنبه 12 خرداد 1395 09:51
همیشه شنیده بودم ماه آخر بارداری طاقت فرساست. الان دارم به عینه این روز ها رو تجربه میکنم. خدا رو شکر تا الان مشکل خاصی نداشتم اما حرکاتهای کوشان سنگینتر و پر قدرت تر شده به حدی که بعضی اوقات دردم میام . دلم برای پیاده روی تند و تیزهام تنگ شده. شبیه پاندا شدم :-/. راه رفتنم سختتر شده و اروم . مسافت ۵ دقیقه ای برام ۳۰...
-
روز خاص ما
یکشنبه 9 خرداد 1395 21:02
امروز دقیقا ۳۴ هفته شده با وزن ۶۷/۸۰۰ گویا ویتامین ها دارن جواب میدن امروز یک روز خاص برامون بود اخه سرویس چوب کوشان فسقلی مون اومد وای قشنگترین زیباترین وسایلی بود که دیدم اصلا عاشقشون شدم ساعت ۲ بود زنگ زدن که وسایل رو اوردیم من رو میگی اینقدر خوشحال شدممممم تا ساعت ۴ تختش رو نصب کردن و رفتن من و اقای شوهر موندیم یک...
-
من اومدم
شنبه 8 خرداد 1395 12:05
سلللللللام دلم برای خونه مجازیم و دوستهام خیلی تنگ شده بود امیدوارم خرداد ماه خوبی رو شروع کرده باشید. امروز ۳۳ هفته و ۶ روزمه با وزن ۶۷/۸۰۰ داریم به اخر راه میرسیم خدا رو شکر. من و جوجه مون هم خوبیم بماند که از اول خرداد ماه و با گذشتن از ۳۰ هفتگی کلی درد های جدید میومد سراغم. یک روز کمرم میگرفت در حدی که اصلا...
-
هفته ۳۳
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 20:20
امروز ۳۲ هفته و ۴ روزمه با وزن۶۷/۷۰۰ . سعی میکنم به ترازو نگاه نکنم به هفته هام نگاه کنم بهتره. این چند روز اخر اردیبهشت بدجور رو اعصابم بود تموم نمیشه بره ماه بعدی این روزها کمی برام کسل کننده شده زود خسته میشم عصبی میشم. استرس زایمان زود رس دارم هنوز کلی کار دارم سرویس خوابش نیومده چند تا خرده ریز باید بخرم اتلیه...
-
نامه
دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 14:05
زندگی یعنی خستگی کوچولو، زندگی یه جنگه که هر روز تکرار می شه و عوض شادی هاش که تنها قد یه پلک به هم زدن دووم دارن، باید بهای زیادی بدی...درد با ما به دنیا میاد، با ما قد می کشه و باهامون اُخت میشه جوری که حس می کنیم مث دست و پا همیشه باید باهامون باشه.شجاع باش کوچولو به دنیا بیا ، فقط دوتا چیز ازت میخوام، یکی اینکه از...
-
عکس تلگرام!!!
جمعه 24 اردیبهشت 1395 00:21
بعضی وقت ها عکس پروفایل چیزی بیشتر از یک عکس پروفایل عادی است.. حال خوب و بد آدم ها را میشود از روی عکس پروفایلشان احساس کرد. خستگی٫ دل مردگی ٫شادی و خوشبختی ادم ها توی عکس پروفایلشان موج میزند.کافیست ادلیست تلگرامت را نگاه کنی تا بفهمی حال کدام دوستت خوب است و روبراه و حال کدام بد است و وخیم.دوستی دارم که مادر است ....
-
صبحونه زود هنگام
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 07:13
وقتی اقا کوشان نمیزاره بخوابم. اونم چون صبحونه میخواد . مجبور میشیم زودتر از معمول بیدار شیم شال و کلاه بپوشیم و بریم بیرون صبحونه خوری کپل خودم خیلی هوا بیرون سرد بود نشد بشینیم تو طبیعت. نون تازه خریدیم و اومدیم خونه صبحونه خوردیم.
-
مهمون داری
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 23:10
امروز یک مهمون مافوق ویژه داشتم. و از اینکه بعد از ۳ سال دوباره میدیدمش خیلی خوشحال بودم. مهمونم مثل مامان دومم بوده برام و بر اثر یک سری اتفاقات که از فوت شوهرش به بعد براشون پیش اومد رفتن تهران و اونجا ازدواج مجدد کرد حالا بعد از چند وقت اومده بود اینجا و بهم پیام داد و منم دعوتش کردم خونمون و مامانم هم اومد ساعات...
-
پروردگار
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 10:43
باهم بخوانیم ٠٠٠٠ خدایا ، پرودگارا ، یاریم ده هرگاه اسیرچنگال دلهره وتنش شدم ، بیادبیاورم که توجهان راپیش ازان که من دران زاده شوم میگرداندى وپس ازاینکه انراترک کنم نیز خواهى گرداند ، ومن کارهاى جهان رازمانى که دران بسر میبرم به خودت واگذارمیکنم که توبهترین گردانندگانى ، خدایا ٠٠٠٠ بسوى تومیایم ، همان گونه که هستم ،...
-
سیسمونی و اسم !!!
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 10:25
سلاممممم من اومدم. با این هوای ملس اردیبهشت خوش میگذره اینجا همچنان خنکه و پکیجمون روشنه جالبه . امروز ۳۰ هفته و ۳ روزم شده با وزن ۶۷. دارم کپلی میشم کلی اما اولین باریه از کپلی شدنم راضیم. من بالاخره از سیسمونی خریدن برگشتم. روز سه شنبه بعد از نخوابیدنم حدودا ۷ صبح به سمت تهران حرکت کردیم و تو جاده چند باری استاپ...
-
بیخوابی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 06:13
چقدر بده آدم بیخواب میشه . هر کاری کردم از ساعت ۵ خوابم نبرد که نبرد . الانم وسط اتاق ولو شدم . گنجشکها چه خوشگل آواز میخونن همه خوابن و من بیدار
-
اردیبهشت
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 16:35
اردیبهشت رو دوست دارم چون بوی بهشت میده. همه چی لطیف زیبا تازست . همه جا سر سبزه. مخصوصا امسال که لطف خداوند شامل حالمون شده و کلی بارون داشتیم تا الان. روز جمعه با مامانم اینها رفتیم بیرون و از سد شهرمون سر دراوردیم. سد خیلی خیلی پر اب شده بود در حدی که سرریز شده بود . تموم جادش پر از گلهای زرد و قاصدکهای خندون بود....
-
احساس نه چندان خوب
جمعه 10 اردیبهشت 1395 20:32
بعضی وقتها ادم ناخوداگاه حرفی میزنه کاری میکنه که طرف مقابل بد برداشت میکنه و دچار سوتفاهم میشه. هیچ کسی هم متوجه نمیشه . تو این سوتفاهمات هدف بی ادبی یا احترام نگذاشتن نیست. اما پیام اشتباه رو دادی و تا الان فکر میکردی رفتارت درست بوده برحسب اتفاق متوجه میشی راه رو اشتباه رفتی و طرف مقابل دچار سوتفاهم شده . حس خوبی...
-
مادر شدی!
جمعه 10 اردیبهشت 1395 06:05
وقتی به خودت میای و میبینی یه ساعته به جای ترانه مورد علاقت،داری آهنگ باب اسفنجی رو زمزمه میکنی..... یعنی مادر شدی ! وقتی سهم تو از شور ترشی سر سفره ، هویج میشه.... یعنی مادر شدی ! وقتی شجاع میشی و با دمپایی تو سر سوسک میزنی و میگی:"دیدی ترس نداشت!!" یعنی مادر شدی ! وقتی خوابت میاد ولی بیدار میشینی تا کودک...