-
هفته ۱۸
شنبه 17 بهمن 1394 18:25
چند روزی بود چیزی بنظرم نمیومد بنویسم و داشتم روزهای عادی رو همراه جوجه و اقای شوهر سپری میکردم . خدا رو شکر همه چی اروم و برای این ارامش واقعا باید شکرگزار بود. جوجمون داره بزرگ میشه اما هنوز شکم دار نشدم هر کس ندونه فکر میکنه تپل شدم . نی نی خوبیه. هنوز حرکاتش رو حس نمیکنم اما روزی یکبار خودش رو حسابی سفت میکنه و تا...
-
زندگی
دوشنبه 12 بهمن 1394 12:40
امروز: آنقدر سرگرم و درگیر دوست داشتن زندگی باش، که هیچ فرصتی برای حسرت ، نفرت ، یا ترس نداشته باشی. هر روزفرصتی تازه است ، تابهتراز دیروز باشی! امروز؛تا میتونی از لحظاتت لذت ببر
-
بی خوابی
پنجشنبه 8 بهمن 1394 06:12
من هم اکنون ساعت ۶ صبح یکساعته از خواب بیدار شدم و با هیچ ترفندی هم خوابم نمیبره اول معدم درد کرد که شربت معده خوردم بعد دلم قارو قور کرد گفتم شاید گرسنمه و ساعت ۵/۳۰ صبح داخل یخچال بودم اما هیچ نتیجه یی نداد و من مثل جغد بیدارم جالبی موضوع اینه ساعت یک هم خوابیدم یعنی فقط ۴ ساعت خواب عمیق. چه شود امروز :-/ قرار چقدر...
-
هفته ۱۷ و صحبت با نی نی
چهارشنبه 7 بهمن 1394 11:42
امروز دقیقا ۱۶ هفته و ۴ روز از بودن من و تو میگذره. چقدر خوشحالم از اینکه باهم داری زندگی میکنی و هر وقت یادم میوفته یک انسان کوچولو دارم غرق در شادی میشم و خدا رو شکر میکنم. این هفته سراسر از خوشی بود چرا که دیگه خبری از تهوع نبود و اولین مسافرت کوتاه۳نفرمون رو هم رفتیم تهران که از نمایشگاه مخصوص فسقلیها استفاده...
-
بای بای دی ماه 1394
پنجشنبه 1 بهمن 1394 10:39
دی هم تمام شد... دفتر بهمن را باز کن... برگ اولش را... با کاغذی از جنس دلت جلد کن... صفحه به صفحه اش را... با امید خط کشی کن... صاف و یکدست... اینبار بهتر ورق بزن.. با احتیاط بیشتری نگهش دار... شروع به نوشتن کن... اینبار کمی خوش خط تر بنویس... خط اول...... به نام خدا... سلام بهمن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دی 1394 11:10
خدایا شکرت. این هفته رسما وارد هفته ۱۶ بارداری شدم. ۱۵ هفته و یک روزم هستش:-) بطور رسمی ۱۷۵ روز دیگه مونده جوجه رو بغلم بگیرم. راه درازی بنظر میرسه اما حس خیلی خوبیه. خدا رو شکر حالت تهوعم چند روزی خیلی خیلی کمتر شده و فکر کنم داره اسباب کشی میکنه بره البته هنوز نمیتونم غذاهای متنوع بخورم معدم قاط میزنه. اما دیگه باهم...
-
تجربه جدید
چهارشنبه 23 دی 1394 08:40
این هفته دارم هفته ۱۵ بارداری رو میگذرونم بعبارتی الان ۱۴ هفته و ۴ روزم. بماند که بجای بهتر شدن حالم بدتر شده و تهوعم همچنان پابرجاست و البته معده درد هم اضافه شده اما اینها همه میگذره و میدونم نتیجه یی شیرین در انتظارم . نمایشگاه رو اکثر روزها رو رفتم اما تایم کوتاه که زیاد خسته نشم. تنوع خوبی بود اما بعدش قشنگ یک...
-
دختر داشتن
دوشنبه 21 دی 1394 22:31
فلانی پسرزاس...اولین فرزندش پسراست...پسر پسر قند عسل,پسر پسر قند و نبات فلانی زایمان کرد...شکم اولش است؟دختر؟...وای دختر؟... و هیچ کس ندانست دختری که دیگران برای ورودش به این دنیا از واژه ی (وای)استفاده کردند,اکنون سوگولی پدرش هست و عسل مادرش... دختر غم خوار مادراست,اولین خمیدگی کمر پدر به چشم دخترش می اید...دختر چین...
-
پسر داشتن
دوشنبه 21 دی 1394 22:30
پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو...
-
روز پر کار
پنجشنبه 17 دی 1394 10:54
این هفته دارم هفته ۱۴رو پر میکنم ۱۳ هفته و ۴ روز. هوووورا سه ماهگی م به خیر و خوشی تموم شد . یک سوم راه طی شد که البته پر از استرس هم بود. خدا رو شکر. دیروز به محض بیدار شدن اول قرص تهوعم رو خوردم و کمی خونه رو گردگیری کردم دیگه جدا داشت یادم میرفت گردگیری خونه چجوریه:) نهار خوشمزه هم گذاشتم که اقای پدر ذوق کنه...
-
این روزها
شنبه 12 دی 1394 17:09
این روزها خوبم. از لحاظ جسمی هنوز دارم با تهوع دست و پنجه نرم میکنم . اما از نظر روانی روی ابرهام . وقتی مهمونی میرم و همه حواسشون به منه که مثلا گرسنه نباشم جام راحت باشه . هر کسی یک جوری محبتش رو نشون میده. حس فوق العاده یه. هر جا میرم حال نی نی رو میپرسن و سعی میکنن بگن جوجم چیه بعبارتی سونوگرافیم کنن. خلاصه یکجوری...
-
مرحله دوم
سهشنبه 8 دی 1394 00:22
چند روز هرکاری میکردم نمیتونستم بیام نت و وبلاگ رو باز کنم چقدر دلم برای اینجا تنگ شده بود. احوال من تو این هفته:این هفته در ۱۲ هفتگی دوران بارداریم بسر میبرم. به جای بهتر شدن بیشتر حالم خراب میشه. که البته کاملا طبیعیه گویا.اما از گیجیم کاسته شده و کم کم حالم داره بهتر میشه خدا رو شکر. امروز بالاخره روز سرنوشت سازی...
-
یلدا مبارک
دوشنبه 30 آذر 1394 10:05
بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ... قراری طولانی به بلندای یک شب.... شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده .... عزم رفتن دارد.... ..آسمان بغض میکند ...میبارد...خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد .... آخرین نگاه بارانی...
-
هفته ۱۱
یکشنبه 29 آذر 1394 16:39
امروز ۱۱ امین هفته یی که من و جوجه داریم باهم زندگی میکنیم. تموم لحظه ها با تموم سختیها و حال خرابم رو دوست دارم و عاشقونه بهشون نگاه میکنم و به اینده چشم دوختیم. حتی خونه نشینهای اجباریم هم نتونسته کلافم کنه چون من منتظر معجزم . معجزه یی که روز بروز داره رشد میکنه برای بقای خودش تلاش میکنه افرین فرشته کوچولو خودم...
-
تجربه جدید
پنجشنبه 26 آذر 1394 13:24
دیروز یک تجربه جدیدی رو از دوران بارداری بدست اوردم که برام جالب بود جاتون خالی نهار قورمه سبزی درست کردم بعد از اینکه نهارم رو خوردم زیر غذا رو خاموش نکردم که جا بیوفته و بوش تو خونه بود خلاصه اینکه حدودا ساعت ۳ بعدازظهر دلم خیلی خیلی خفن شروع به قار و قور کرد دقیقا مثل اینکه هیچ غذایی نخوردم و خیلی گرسنمه به زور...
-
مالیخولیایی
دوشنبه 23 آذر 1394 12:29
امروز هم دوباره اسمون شهرم برفیست . روزهایی که برف میاد یاد پیرزنهای تو قصه ها میوفتم که موهای بلند سفیدی داشتن و گیس میبافتن . شهرم سفید پوش شده ای کاش هیچ رد پایی هیچ رد چرخ ماشینی که سعی داره سر نخوره روی برفها نبود و همین طور سفید سفید باقی موند اما نمیشه. من مثل همیشه با یک لیوان چایی داغ پشت پنجره ایستادم و به...
-
روزها مثل هم شدن!!!
شنبه 21 آذر 1394 11:09
همیشه دوست داشتم وقتی باردار شدم بصورت روزانه خاطراتم رو بنویسم. اما الان که باردارم میبینم خیلی از روزها شبیه هم هستن حتی ساعت حالت تهوعهام که از نیم روز به ساعت ۱۰ شب اسباب کشی کرده هم دیگه تکون نخورده. چرا بعضی از روزها احساس میکنم هنوز دیروزه . امروز اولین روز از هفته ۱۰ من و جوجه ست تا این ۳ هفته بگذره من پیر...
-
برف
یکشنبه 15 آذر 1394 12:30
امروز هوای شهرم برفیست. اولین برف سال ۹۴ در تاریخ ۱۵ اذر اومد خدا رو شکر ایشالا امسال سال پر برف و بارونی باشه. عاشفق برفم و وقتی به دونه های برف نگاه میکنم ارامش میگیرم و بهترین حسی که میتونم تجربه کنم . امروز برخلاف عادت چند ساله م که به محض دیدن برف از خونه بیرون میرفتم خونه نشین بودم و از پشت شیشه دونه های ریز برف...
-
روزگار در حال گذر
پنجشنبه 12 آذر 1394 10:25
روزها دارن تند و سریع میگذرن انگار همین دیروز بود با تابستون خداحافظی کردیم. اما بجاش الان تو ماه سوم پاییز هستیم. انگار همین دیروز بود که بی بی مثبت شد و من از شوقم نمیتونستم اروم بگیرم. انگار همین دیروز بود که با اقای شوهر دوتایی باهم رفتیم جواب ازمایش رو گرفتیم. خدایا شکرت بخاطر اینکه فرصت مامان شدن رو بهم دادی....
-
بهترین صدای که شنیدم
شنبه 7 آذر 1394 22:20
امروز وقت دکتر داشتم و طبق معمول استرس اینکه قرار چه اتفاقی بیافته میدونستم برم دکتر میگه بهم سونو میده از یک طرف دوست داشتم خیالم راحت بشه از طرفی هم از کلمه نه میترسیدم خلاصه اینکه تا رفتم دکی سونو رو نوشت و داد دستم و گفت همین الان انجامش بده اول شکه شدم بعد رفتم وقت گرفتم برای حدود ۸ شب که با اقای شوهر برم . تا...
-
مادریم را قبول کن
شنبه 7 آذر 1394 16:26
تصور کن شب وقتی دستشویی میری و مسواک میزنی و مثل بقیه اهل خانه با خیال راحت روی تخت دراز میکشی و چون خسته هستی فوری چشم هات گرم میشه و خواب می گیردت ، تازه کوچولوت شروع میکنه به گریه کردن . از خواب میپری و شیرش میدی تا بخوابه... اما او سر ناسازگادی داره.به یه ذره و دو ذره شیر خوردن رضایت نمیده .یه طرف بدنت که روی اون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 آذر 1394 14:01
خدارو شکر میکنم امروز و دیروز حالم خیلی بهتر بوده. و از بالا اوردن ... خبری نیست . حالت تهوع دارم اما قابل تحملتر شده برام. دیروز دایی و زن داییم قرار بود برام اش بیارن سر ظهر اومدن و دیدم یک سینی که شامل چند جور غذا ترشی و کادو یک بلوز و شلوار بارداری خوشگل بود بعلاوه اش رشته برام اوردن و خیلی سوپرایز خوشمزه و خوبی...
-
زن
چهارشنبه 4 آذر 1394 13:52
بین خودمان باشد من یک زن نیستم من ، سه زنم !! یکیشان شش ساله است پرشر و شور و سرخوش و بازیگوش دلش دویدن می خواهد تاب خوردن بلند خندیدن لی لی و آبنبات !! یکیشان بیست و اندی ساله باوقار آرام و متین همسر و مادر و کدبانو دلش عشق می خواهد و شعر و شمعدانی و آن یکیشان شصت و پنج ساله است تنها دلمرده و بی حوصله دلش رفتن می...
-
حال خرابم
چهارشنبه 4 آذر 1394 12:17
این حالت تهوع چرا دست از سرم بر نمیداره دارم کم میارم و میدونم حالا حالا راه طولانی در پیش دارم هر کاری میکنم اخرش به دل بهم خوردگی میرسه. دارم دیوونه میشم. خدایا شکرت. بیخود نیست میگفتن بارداری سخته بسیار صحیح میگفتن اینقدر حالم خرابه که در صورت کوچکترین خم کردن سرم حالم بد میشه. اینجوری پیش برم کل کارهای خونمون...
-
ابان تموم شد
شنبه 30 آبان 1394 15:41
آبان هم رو به پایان است .. انارها ترڪ برداشتہ اند خرمالوها را چیده اند برگ ها کف پوش خیاباڹ شدند.... زیباترین رنگ آمیزی طبیعت ومظلوم ترین فصل سال... و من دوستى و دوستانم را از پائیز خدا هدیہ گرفتم... اهل هرجایی که باشی پائیزت با من یکی ست... پاییزت پراز لحظه های زیبا و زندگیت مملو از آرامش و شادی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آبان 1394 14:19
دیشب اقای شوهر برای همایشی ۵روز رفت انتالیا و من باید بخاطر فسقلی بمونم خونه البته خونه مامانم اینها میمونم اما یک جو ریه. از یکطرف بیحالم از طرف دیگه میگم کاش منهم رفته بودم البته بهتر که نرفتم فعلا شدم دختر خونمون. دلم برای اقای شوهر تنگ شده. امروز ۶ هفته و ۲ روز از زمان بارداریم میگذره و وقتی مامانم درباره سیسمونی...
-
روزهای انتظار
یکشنبه 24 آبان 1394 10:17
ادم وقتی منتظر چقدر گذر روزها ارومه خیلی خیلی دوست داشتم امروز ۱۰ اذر بود نه همچنان ابان این روزها کارم این شده که تقویمی میارم پیشم میذارم و فقط روزها رو میشمرم . سعی میکنم زیاد به نی نی فکر نکنم چون اینجوری روزها برام کسل کننده تر میشه احوالات من : همچنان خوابالوم و بسختی به کارهای خونه میرسم . خوشبختانه حالت تهوع...
-
مکالمه دوست داشتنی
پنجشنبه 21 آبان 1394 23:06
گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!! اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی:...
-
غمگینم
پنجشنبه 21 آبان 1394 10:57
امروز صبح تا چشمام رو باز کردم به وبلاگ یکی از دوستهای مهربونم سر زدم چون میدونستم هفته هاش ۵ شنبه تغییر میکنه خلاصه اینکه تا صفحه رو باز کردم نوشته های همیشگیش رو ندیدم و بجاش ۲ تا نوشته دیدم که برام حکم سطل پر از اب یخ رو داشت اینقدر ناراحت شدم که بی اختیار اشک ریختم و از صبح یه بغض لعنتی دارم. دقیقا تو هفته ۱۵...
-
سلام
چهارشنبه 20 آبان 1394 10:15
سلامممممممممم الان که دقت میکنم میبینم نیمه دوم سال ۹۴ چقدر خوبی در راه داشته و من خبر نداشتم. این روزها روزهای امید و نگرونی هستش از یک طرف خوشحالم و از طرف دیگه میگم زیادی دل نبندم هرچیزی ممکنه اتفاق بیوفته خلاصه حس جالب رو دارم تجربه میکنم ایشالا همه یک روزی این لحظه ها رو تجربه کنن دیروز رفتم دکتر جالب بود همیشه...