-
سلام من برگشتم
دوشنبه 15 تیر 1394 18:33
سلام دوستهای عزیزم نماز و روزتون قبول باشه. من رو هم دعا کنید بیزحمت ؛-) امروز بعد از یک هفته مسافرت بدون حضور آقای شوهر اومدم خونه. چقدر دلم برای آقای شوهر و خونمون تنگ شده بود . و حالا مشروح اخبار مسافرت من: 4 شنبه هفته گذشته بسمت تبریز حرکت کردیم و از شانس خوبمون راه رو گم کردیم سر از سلطانیه زنجان درآوردیم که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 تیر 1394 23:50
وای خدا رو شکر امشب خطری از بیخ گوش کیان کوچولو گذشت( پسر یکساله دوستم) امروز عصر من با مامان کیان باهم رفتیم پیاده روی و اونجا که دیر شده بود رفتم خونشون که آقای شوهر بیاد دنبالم. تا آقای شوهر بیاد دیروقت شد حدود ساعت 11 بود که اومد. کیان فسقلی هم گیر داد و اومد بغلم که من رو ببر ددر. کیان و آقای شوهر باهم روابط...
-
روزمرگی من
دوشنبه 8 تیر 1394 16:55
سلام و صد سلام به دوستهای گلم. امیدوارم تو این روزهای گرم تابستونی حالتون خوب باشه. و از این ماه مبارک حداکثر استفاده رو ببرید و به همه آرزوهاتون برسید الهی آمین. امروز هم یک روز معمولی دیگه ی بود که شامل تموم روزمرگیهای من میشد. صبح زود از خواب بیدار شدن و صد البته دیر رسیدن به سر کار و مجبور شدن تا ساعت 2 آژانس...
-
محض خنده
یکشنبه 7 تیر 1394 23:37
طبق قانون انگلیس ولیعهد درسن 14سالگی میتواند به سلطنت برسد، ولی تاسن 18سالگی نمیتواند ازدواج کند. این، نشان میدهد که اداره یک زن از اداره یک کشور سخت تر است میدانید که در کشورهای اسلامی یک زن میتواند در نه سالگی عروسی کند، ولی تا سن هیجده سالگی نمی تواند گواهینامه بگیرد. این نشان میدهد که کنترل یک مرد ، از کنترل یک...
-
زنانگی
شنبه 6 تیر 1394 22:27
این متن رو جایی خوندم و واقعا باهاش خویش پنداری کردم. و البته شاید یک متن تکراری باشه اما من دوباره میزارمش. و البته این متن رو 30 خرداد گذاشته بودم اما گویا کامل نیومده بود من دوباره پست کردم. زنانگی قسمت ۱ ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﻟﺒﻤﺎﻥ ﺑﺎﻟﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻣﻬﺮ" ﻧﺠﺎﺑﺖ " ﻭ " ﻋﻔﺖ " ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﻫﻤﺎﻥ...
-
برم یا نرم
شنبه 6 تیر 1394 18:05
سلامی به گرمای آفتاب تیرماه. امروز هم روز خوبی بود هم نبود. روز خوب چون حقوقم رو گرفتم:-D الان خوشحالم زیاد:-) ولی از طرفی هم روز بدی بود چون آقای شوهر آب پاکی رو ریخت روی دستم و نمیاد بریم تبریز و میخواد من رو با مامان بابام بفرسته تبریز. چون میدونه من خیلی دوست دارم برم. حالا من موندم چیکار کنم هم دوست دارم برم هم...
-
از دیر بلند شدن خوشم اومد!!!
پنجشنبه 4 تیر 1394 10:31
مدتها بود صبح دیر از خواب بیدار نشده بودم چقدر دوستش دارم چقدر بهم مزه داد. از دیشب معده درد دیوونم کردم و همش دلم پیچ میخوره:-( البته شاید عصبی باشه نمیدونم شاید هم گیلاس زیاد خوردم. دیروز یکی از دوستهای مهربونم رو دیدم که میخواست بره دکتر زنانی که سرش خیلی شلوغه برای من هم وقت گرفته و قرار شد 2 شنبه برم پیشش چکاب...
-
اعصابم متشنج شد!
سهشنبه 2 تیر 1394 17:44
آخه چرا بعضی از آدمها ازمون توقع بیجا دارن. برادر شوهرم از آقای شوهر 30میلیون تومن قرض میخواد ما هم بدلیل خونه خریدن و بازار خراب آه در بساط نداریم. خونه کوچیک برای ماست در حالی که اونها باید خونشون زیر 170 متر نباشه. ما برای خریدن خونه ماشینمون و طلاهایی که داشتم رو فروختیم تا پول جور کنیم اما اونها ماشینشون حداقل...
-
بای بای بهار
دوشنبه 1 تیر 1394 21:28
به پایان بهار رسیدیم تابستانت به خیر دوست من... نداشته هایت را بی خیال ... غصه هایت را بی خیال... هر چه که تورا نا آرام میکند، بی خیال... همین که امروز نفس کشیده ای ؛ خوش به حالت! عمیق نفس بکش: *عشق را *زندگی را *بودن را بچش.......... ببین........... لمس کن...... و با تک تک سلولهایت لبخند بزن که: *زندگی زیباست *...
-
سلام تابستون
دوشنبه 1 تیر 1394 18:19
سلام تابستون گرم خوش اومدی. ایشالله که تابستون بسیار خوبی باشی. من که امروز رو بزن و بدو شروع کردم و صبح خیلی زود ساعت 7 رفتم آژانس هیچ کس نیومده بود. منم از ترسم تموم چراغها رو روشن کردم و مشغول کارم شدم تا 8 گزارشها رو تحویل دادم و برگشتم خونه که مثلا بخوابم اما خوابم نبرد که نبرد من هم دوباره حاضر شدم رفتم آژانس و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 31 خرداد 1394 19:07
ماهمیشه بلند ترین تاریکی سال روبهم تبریک میگیم ولی فراموش میکنیم طولانیترین روشنایی سال رو تبریک بگیم؛اول تیر (جشن تیرگان) طولانی ترین روز سال پیشاپیش مبارک؛امیدوارم زندگیتان همیشه گرم؛روشن وشاد باشه
-
پایان بهار 94
یکشنبه 31 خرداد 1394 19:06
بهار سال 94 هم امروز رسما به پایان می رسه و یک فصل دیگه ای از زندگیمون سپری میشه. به عقب که نگاه میکنم میبینم خدا رو شکر بهار بدی برام نبود. عید 94 اولین عیدی بود که توی خونه ی خودمون بودیم و از استرس اجاره نشینی راحت بودیم البته بماند که وامهای عجیب غریبی داشتیم اما نقطه ی عطفش این بود که خونه دار شدیم. اردیبهشت 94...
-
مربوط به پست قبل زنانگی بود
شنبه 30 خرداد 1394 17:49
نمیدونم چرا وقتی اون متن رو خوندم یک جوری دلم گرفت و غمگین شدم. دلم سوخت برای خودم برای بچگی هام که چقدر زود گذشت و مجبور بودم از خیلی خط قرمزها عبور نکنم یادمه اونوقتها خط قرمزهای خیلی خیلی زیادی بود همیشه یک ترس عجیبی داشتم الان که فکر میکنم میبینم چقدر اون نوشته واقعیت داشته . برخلاف میلم که همیشه عاشق داشتن یک...
-
دلم تنگ شده
پنجشنبه 28 خرداد 1394 17:46
سلللللللام من اومدم :-) امروز صبح که با آقای شوهر داشتیم میرفتیم سر کار یاد بچگیهام افتادم که وقتی فصل امتحاناتم میشد چه ذوق و شوقی داشتم که بزودی تابستون شروع میشه. من هم وسیله های بازیم رو میآوردم کنار حیاطمون میچیدم و کلی بازی میکردم برنامه هر روزم بود یادش بخیر از کلاس تابستونی هم خوشم نمیومد چون مجبور بودم برم...
-
رنگ موی جدید
سهشنبه 26 خرداد 1394 17:40
سلللللللام حال و احوال. عصر روز 3شنبه تون بخیر. امروز ظهر زودتر از معمول از محل کارم اومدم بیرون و رفتم آرایشگاه رنگ موهام رو عوض کنم و یک رنگ تیره بزنم. جاتون خالی که تموم پشتم یکپارچه رنگ تیره گرفته یعنی علاوه بر اینکه موهام رو رنگ زدن بدنم هم رنگ زدن :-( حالا نمیدونم با حموم کردن رنگ بدنم میره. البته دور سرم هم رنگ...
-
روز جمعه در باغ
شنبه 23 خرداد 1394 11:08
سلام و صد سلام امیدوارم آخر هفته ی بسیار خوب و پر از شادی رو گذرونده باشید. من که خیلی خسته و کوفته شدم از بس که دیروز سراپا بودم و درحال میوه چیدن. جاتون خالی دیروز از صبحونه صبح رفتیم باغ اما آقای شوهر رفت کوه و برای صبحونه نیومده بود و با مامیم رفتیم جاتون خالی گیلاسهای خوشمزه رو چیدیم. اما میدونید چه چیزی باعث شک...
-
تفکر
پنجشنبه 21 خرداد 1394 13:25
سلام به دوستهای گلم که نمیدونم آیا کسی هست یا نه نمیدونم کسی این صفحات رو میخونه یا نه. واقعا نمیدونم!!! امروز صبح بر حسب تصادف وبلاگی رو پیدا کردم که خانمی 40 ساله از زندگی پرفراز و نشیبش نوشته بود و کلی براش ناراحت شدم در طول سالهای زندگیش پدرش مادرش و برادرش رو از دست داده بود و خودش هم از همسرش جدا شده بود و تنها...
-
یک درددل با نی نی آینده
چهارشنبه 20 خرداد 1394 17:34
سلام خوشگل مامان خوبی عشقم. در چه حالی نفسم. تو این 10 روز که خاله پری رفته بود مسافرت ته دلم خیلی دوست داشتم فندق من که شما باشی تو دلم لونه کردی البته با اینکه کاملا مطمئن بودم خبری نیست اما خب ته دلم دوست داشت دیگه. حتی باشگاه هم نرفتم که شاید خطری برای فندق خودم نداشته باشه. اما خب خاله پری از مسافرت برگشت و من رو...
-
چقدر هوا گرمه!!!
یکشنبه 17 خرداد 1394 18:33
خدا جونم هوا چرا اینقدر گرم شده وای وای پختم از گرما. هیچ جوره نمیتونم خودم رو خنک کنم خیلی گرمم. خدا بدادمون برسه تابستون رو چطوری سپری کنیم!!! هی وای من از خاله پری هم خبری نیست:-) انگار هنوز از تعطیلات برنگشته!! هههه
-
صحبت با نی نی
شنبه 16 خرداد 1394 20:16
سلام فرشته کوچولو خودم خوبی عزیزکم. حسابی داری خوش میگذرونی. اصلا من و باباجونیت رو یادت رفته ای شیطون خودم. کلی مواظب خودت باش نفسم. عزیزم جات توی این مسافرت خیلی خالی بود و با حضور کیان فسقلی بیشتر به چشم باباجونیت میومد اگر بدونی چجوری کیان رو بغلش میگرفت و سفت میچسبوند سینه ش من که حسودیم میشد دیگه وای به حال تو...
-
سفرنامه من
شنبه 16 خرداد 1394 19:12
سلام و 100 سلام بعد از چند روز تعطیل اومدم اینجا که. کلی دلم برای وبلاگم تنگ شده بود. من و آقای شوهر روز سه شنبه به این نتیجه رسیدیم که بهتره خونه نمونیم و بریم مسافرت هر کجا که شود اینگونه شد روز 4شنبه صبح زود به سمت جاده اسالم خلخال راه افتادیم و تموم مایحتاجمون هم برداشتیم که مثلا خودم آشپزی کنم روز خیلی خوبی بود و...
-
یک روز فراموش نشدنی
یکشنبه 10 خرداد 1394 23:13
امروز حسابی بازیگوشی کردم صبح که سر کار بودم یک بلیط کیش حقوقم شد هوررررررا خیلی بهم مزه داد و یکجورهایی نشون دهنده پایان دوره کارآموزیم بود و بعدش هم دادن درخواست برای واحد بازرگانی که اگر قبولش کنن یعنی آغشته شدن به کار و درآمد ثابت خدا کنه قبولش کنن!! برای نهار هم همراه دوستهایی که ندیده بودم و تو یک گروه آشپزی...
-
یک احساس جدید
شنبه 9 خرداد 1394 17:48
5شنبه بعد از گذشتن حدود یک ماه کیان کوچولو و مامانش رو دیدم و با چند دیگه از آشناهامون رفتیم نهار خوردن جاتون خالی هوا هم عالی بود همه شون ازم می پرسیدن نی نی نمیخوای من هم میگفتم نه نمیخوام. حالا زوده اما دیدن شیرین زبونیها و راه رفتن پنگوئنی کیان فسقلی یک جوری میشدم یک حس جدید. نمیدونم چه حسی بود اما دوستش داشتم...
-
امان از زنگ تلفن
چهارشنبه 6 خرداد 1394 18:38
امروز بعدازظهر تبدیل شدم به یک آدم بی اعصاب سرم بنگ بنگ میکنه فکر کنید خسته و کوفته ساعت 2 بعدازظهر برسید خونه تا نهار بخورید ساعت 3 بشه. حالا در نظر بگیرید شما هم بد جور خوابتون گرفته آقای شوهر هوس کنه که بره ماشینش رو درست کنه کلی هم تلق تولوق بکنه تا آماده بشه و بره شما هم کلی مجله بخوانید تا دوباره خوابتون بگیره...
-
روزگار زودگذر
سهشنبه 5 خرداد 1394 17:58
امروز عصر تنها و بیکار بودم همین طوری داشتم به عقب نگاه میکردم انگار همین دیروز بود که داشتم تند تند کارهای مربوط به عید رو انجام میدادم و همه ذهنم دنبال این بود که یک هفتسین خوشگل تو خونه جدیدمون بچینم و بعد هم عید دیدنیها و بازیگوشیهای مخصوص ایام عید. همین دیروز بود که رفتیم سیزده بدر همین دیروز بود روز مادر روز پدر...
-
احوالات من در رژیم لاغری
سهشنبه 5 خرداد 1394 15:02
سلام فرشته کوچولو مامانی خوبی عزیزم مهربونم. حسابی اونطرف داره بهت خوش میگذره نه؟؟ عاشقانه منتظرم فرشته زمینی خودم بشی. من که نی نی ندارم و فعلا منتظرش نیستم یعنی دعوتنامه ای نفرستادم براش اما میخواستم با فرشته کوچولو خودم احوال پرسی کنم :) کلی بهم مزه داد. ده روزی میشه که همراه آقای شوهر رفتیم دکتر تغذیه و البته در...
-
معرفی بیشتر
دوشنبه 4 خرداد 1394 20:51
همیشه خواننده خاموش سایتهای دوستهای دیگه ام بودم و از حدودا 1 سال پیش بد جور بهشون اعتیاد پیدا کردم و توی ذهنم که سایتی داشتم که حرفهام رو توش میگم و از خاطرات روزمره تا انتظار برای یک فرشته کوچولوم. شرح حالم به این صورت : توی سن 26سالگی برخلاف انتظار خودم و اطرافیانم یک ازدواج بر پایه خواستگاری و نداشتن هیچگونه...
-
معرفی
دوشنبه 4 خرداد 1394 20:18
سلام امروز بعد از مدتها سعی و تلاش موفق شدم یک سایت بسازم هوررررررا واقعا بخودم تبریک میگم. از خودم که بخوام بگم اینطور. باید شروع کنم :من مامان آینده 30 هستم 4.5سال که ازدواج کردم و از زندگی م راضی هستم متاسفانه حدود 2 سال درگیر تیروئید و جراحی بودم و تازه اردیبهشت 94 بود که تیروئیدم نرمال شد و حال ادامه ماجرا...