-
عدم تفاهم
چهارشنبه 28 مرداد 1394 23:12
یک بیماری جدید گرفتم اونم دیدن فیلم ترسناک :-D. حالا هم آقای شوهر گیر میده و نمیزاره من فیلم ترسناک ببینم. و این باعث جیغ جیغ من شده در حدی که آقای شوهر میخواست بره یک اتاق دیگه اما خدا پدر اینستا رو بیامرزه که سرگرمش کرده و راضی شده پیشم بمونه:-) کلا هر وقت میخوام فیلم ترسناک ببینم همین کشمکش رو داریم. خب گاهی اوقات...
-
آزمایش شکلک
چهارشنبه 28 مرداد 1394 00:22
سلام چه باحاله
-
روزی که گذشت
سهشنبه 27 مرداد 1394 21:28
امروز روز خاصی نبود فقط باز من دچار احساسات نهفته شدم که اونهم تقصیر کیان فسقلی شد آخه خیلی شیرین زبون و شیطون شده همش دیشب برام دلبری میکرد و لوس میشد. ;-) خلاصه اینکه دوباره آقای شوهر باز فیلمش یاد هندوستان کرد:-) درباره هدف و بچه اینجور چیزها حرف زد. چند بار میگه نمیدونم یکبار گفت منهم قرار شد پیگیر دکتر و... باشم...
-
پست نصفه شبی
سهشنبه 27 مرداد 1394 01:52
الان که دارم این پست رو مینویسم کمی ترسیدم حالا چرا!!!! امشب حدود ساعت 1:20 بامداد از خونه کیان فسقلی داشتیم برگشتیم خونمون. یک دفعه دیدیم سر کوچمون. یک پسر قدبلند با کوله پشتی ایستاده و یک کلیدی دستش بی تفاوت البته با کمی کنجکاوی از کنارش رد شدیم و آقای شوهر میخواست ماشین رو ببره داخل پارکینگ که من بهش گیر دادم...
-
روز دختر مبارک
یکشنبه 25 مرداد 1394 21:00
اولا اینکه زمان ما وقتی بچه بودیم روز دختر مختر یادم نمیاد داشتیم فکر کنم چند سالیه این روز کشف شده ولی بهرحال مبارکککککککک همه دختر خانمه . دختردارها و دختران توی شکم مامانشون باشه:-*<3 خونه بدون دختر اصلا صفا نداره. مگه نه.
-
سکوت
شنبه 24 مرداد 1394 15:03
همین الان که دارم مینویسم خونمون یک سکوت فوق العاده بدی حکمفرماست:'( اما انگار کسی گلوم رو گرفته نمیزاره حرف بزنم البته غر بزنم حتی نهارمون رو تو سکوت خوردیم که البته بیشتر نون پنیر خوردم فکر میکردم اگر از نهارمون بخورم انگار دارم زهر خوردم:-S حالا خود ماجرا : وقتی از سرکار اومدیم خونه قاب عکس بزرگی رو که عکسهاش رو...
-
روز تعطیل
چهارشنبه 21 مرداد 1394 08:48
از تعطیلی غیر از روزهای جمعه بدم میاد. چون اکثر اوقات مجبورم تک و تنها خونه بمونم و در و دیوار رو نگاه کنم مثل کاری که دیروز انجام دادم :-/ دیروز که مثلا روز تعطیل آقای شوهر هم صبح و هم بعدازظهر رفت سر کار. فقط لطف کرد صبح دیرتر رفت و منم رو ببرد کمی چرخوند منم برنگشتم خونه و اینگونه بدون نهار موندیم و چیزی نخوردیم جز...
-
تامل!
دوشنبه 19 مرداد 1394 11:54
تهمینه میلانی: مادر من بدترین مادر دنیاست: میدانید اخر ا و هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام میدهند انجام نداده است. مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده غذای مرا بخورد یا لقه ی دهنی مرا به دهانش بگذارد. او هیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحانم برای من زار زار گریه نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم راا تمام کنم...
-
این همه عجله!!!!
دوشنبه 19 مرداد 1394 11:25
من موندم چرا این روزها اینقدر عجله دارن که زود تموم بشن و سریع برن توی ماه شهریور و بعد هم پاییز دلگیر و باد و بوران شروع کنن اخه عزیز من ای روزگار کمی دور کند بمون بزار از لحظه هامون لذت ببریم کمی نه زیاد سرعتت رو کم کنی هیچ کس ناراحت نمیشه ها خلاصه از من گفتن بود و مطمئنا از جنابعالی نشنیدن حداقل حالا که داری زود و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مرداد 1394 23:55
ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ٬ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﻣﺮﺩﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ...
-
تصمیم کبری!
پنجشنبه 15 مرداد 1394 18:43
دیشب با آقای شوهر رفتیم بیرون دور دور در حین دور دور گشتن کمی با هم حرف زدیم از قدیمها گفتیم و خندیدیم از بچگیهامون تا رسیدیم به ازدواجمون و با همدیگه خاطراتمون رو دوره کردیم از روزهای خوب نامزدی گفتیم و از مسافرتهای اون دوره و کلی خندیدیم بعد آقای شوهر خیلی خیلی جدی گفت : من تموم لحظه های دو نفرمان رو دوست دارم اما...
-
تبریک به مامان کلاغی
چهارشنبه 14 مرداد 1394 18:38
دوست عزیزم مامان کلاغی جونم تولد نی نی کوچولوی عزیزت رو تبریک میگم خانمی کلی خوشحال شدم. متاسفانه داخل وبلاگت نمیتونم چیزی بنویسم. پس اینجا برات پست گذاشتم. کلی مواظب خودت باش نازنینم
-
روزهای تکراری و دلگیر من
چهارشنبه 14 مرداد 1394 18:11
چند روزیه دلم میخواد همش غر بزنم نمیدونم چرا چند شبی هم هست که شب خوب نمی خوابم و همش کابوس میبینم و مغزم بیداره از دست هرمون های زنانه ایشششششششششش این هفته رو اصلا دوست نداشتم خیلی تکراری و بد بود صبح سر کار نهار خواب بعدازظهر دوش گرفتن و باشگاه رفتن و اخر شب برگشتن خونه دوباره فرداش هم همین برنامه هیچ تغییری هم توش...
-
خستگی
شنبه 10 مرداد 1394 21:38
امروز به معنای واقعی خستگی رو درک کردم دیشب دیروقت از باغ برگشتیم خونه تا خوابیدیم ساعت 2 شد به زور و مصیبت صبح از خواب بیدار شدم نهار هم درست نکردم چون مامانم بهم داده بود اما خب بزور حاضر شدم و رفتم آژانس تازه اونجا متوجه شدم به به قرار امروز اسباب کشی کنیم . من هم کلی کار داشتم با یک عالمه نق زدن وسیله هام رو جمع...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مرداد 1394 17:24
سلام بالاخره موفق شدم از این استیکرها بزارم چه حالی میده .من همیشه با گو شیم میومدم نمیشد استیکری بزارم اما امروز با لب تاپ اومدم چقدر خوبه همه چی درشت و واضحه اما هنوز موفق نشدم عکسی رو اپلود کنم این هفته رو کلا هفته عروسی بایداسمگذاری بشه چون اول هفته حنابندون و عروسی بودیم جاتون خالی اینقدر رقصیدم و شیطونی کردم که...
-
محض خنده
سهشنبه 6 مرداد 1394 15:23
علت طولانی بودن صحبت خانم ها حنانه رو میشناسی خواهر فاطمه دختر خاله نوره که میشه زن پدر شوهر مریم دختر نسرین خواهر محمد پسر اشرف همسایه سپیده دختر منیره !! نه نمیشناسمش...!! ای بابا حنانه که دیدیمش تو عروسی ندی دختر محمد که باباش میشه دایی منیره و خواهرش پسر عمشونو گرفته مادربزرگش و مادربزگ ساره دختر کلثوم میشن دختر...
-
خواب عجیب
پنجشنبه 1 مرداد 1394 12:58
دیشب خوابی دیدم عجیب. خواب دیدم رفتم مکه با مامان ،بابام و آقای شوهر دقیقا دور خونه خدا موقع طواف کردن یک نی نی 6،7 ماهه بغل آقای شوهر بود. یادمه خیلی خوشحال بودم و کلی از خدا رو شکر میکردم که تموم آنچه ازش خواسته بودم رو بهم داده. نصف شب وقتی از خواب بیدار شدم همش دنبال اون نی نی میگشتم تازه فهمیدم خواب دیدم. یادمه...
-
خداحافظ تیر 94
پنجشنبه 1 مرداد 1394 12:57
همیشه فکر میکردم اگر کسی 30 ساله باشه یعنی دیگه پیر شده و کم کم دیگه باید بهش بگن پیرزن یا پیر مرد. امسال تابستون من 30 سالگیم رو رد کردم و وارد 31 سالگی شدم اصلا حس و حالم رو دوست نداشتم حتی دلم نمیخواست شمعی رو فوت کنم. از لحاظ احساسی و عقلی هم خیلی سرکش تر از دهه 20 هستم و مثل بچه ای شدم که از کودکی واردنوجوانی...
-
سلام مردادماه
پنجشنبه 1 مرداد 1394 12:37
امروز اولین روز از دومین ماه دومین فصل سال هستش چی گفتم چقدر سخت شد. ماه من تموم شد و به خاطرات پیوست و تبدیل شد به تیر 94 حیف باشه زود تموم شد. امیدوارم مردادماه بسیار عالی و گرمی داشته باشید و بسیار بهتون خوش بگذره. البته خوبی تابستون به مهمونی ها و عروسیهاش هستش. من خوشحالم کلی زیاد فردا شب حنابندون دعوتیم اونم توی...
-
روز خوبی بود
چهارشنبه 31 تیر 1394 00:03
امروز روز خوبی داشتم ;-) امروز حقوقم رو دادن و من هم خوشحال برای خودم جشن گرفتم اول رفتم آرایشگاه و یک لاک جیغ نارنجی تابستونی زدم که خیلی خیلی دوستش دارم. از اونجا هم با آقای شوهر رفتیم یک قاب عکس بزرگ که 18 تا عکس کنار هم هستن رو خریدم که البته مدتی بود این قاب عکس مد نظرم بود اما نمیشد... البته در این خرید قرار شد...
-
توضیح درباره عکس
یکشنبه 28 تیر 1394 12:47
سلام عیدتون مبارکککککککک امیدوارم خوب و خوش باشید. خیلی وقت بود میخواستم درباره عکس وبلاگم توضیحی بدم. این عکس مربوط به کلیسای سنت استپانوس جلفا هستش. وقتی به این کلیسا رفتم خیلی خیلی آرامش داشت و فکر میکردم انگار توی دوران قدیم زندگی میکنم. تا حالا شده برید یک مکانی و اون مکان براتون آشنا باشه و همینطور روحتون رو...
-
من هم آرزو دارم!!!
جمعه 26 تیر 1394 12:21
سلام و صد سلام امیدوارم هر کجا هستید خوب و خوش باشید. میگن یک سیب رو بفرستی هوا هزار چرخ میزنه و میاد پایین. من الان نمیدونم کدوم مرحله چرخش اون سیب هستم اما از دیشب بدجور بازهم تاکید میکنم بدجور دلم خواست من هم از اینجا رفته بودم و توی کشور دیگه ای زندگی میکردم و بعدش از اونجا به هر جایی که دلم میخواست سفر میکردم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 تیر 1394 22:13
سلام دوستهای مهربونم. پیشاپیش عیدتون مبارک و همیشه شاد و خندون باشید. این چند روز که غیب شدم داشتم یک کتاب قدیمی رو میخوندم بامداد خمار فکر کنم تابستون 77 خریدمش و با چه شور و شوقی خوندمش. و همین کتاب بود که من رو به گذشته برد و خاطراتم رو مرور کردم تا به 5 سال قبل رسیدم تابستان 89. برای من فصل خوبی بود چون با آقای...
-
مطلبی برای تامل
دوشنبه 22 تیر 1394 21:26
گفت و گوی دو جنین تو رحم مادر....!!! اولی میگه تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟ دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم اولی: امکان نداره. ما با جفت تعذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. دومی:...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 21:24
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ : ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﻣﺎﻩ ﻋﺴﻞ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ . . . ﯾﻪ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﺑﺪﻩ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﻮ : ﻣﺎ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ ﻓﻠﺞ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩﻣﮏ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺩﺳﺘﺎﺵ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ، ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﯿﺶ ﻭﺭ ﻣﯿﺮﻩ !. حکایت این روزهای ماست.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 تیر 1394 00:10
سلام شب بخیر بالاخره دوباره موفق شدم بیام نت. امیدوارم تعطیلات آخر هفته گذشتتون عالی گذشته باشه. به ما که خوش گذشت جاتون کلی خالی. از شب. جمعه رفتیم باغ و تموم روز جمعه هم مشغول آلبالو چیدن بودیم. و شبش هم رفتیم تولد سامیار فسقلی. خلاصه اینکه آخر هفته شلوغی بود و بالاجبار شنبه سخت و با خستگی همراه بود و از طرفی ترافیک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 تیر 1394 10:03
امروز صبح از دنده چپ بلند شدم و کلی حالم گرفتس. دلیل خاصی هم نداره اما حوصله انجام کاری رو ندارم و خستم. البته از عوارض خاله پری میدونم. تو اینجور مواقع جدیدا احساسهای عجیب غریبی میاد سراغم و بعدش دلم میخواد یکجا بنشینم و فقط نگاه کنم. اینم حالت جدید منه. از طرفی هم نمیدونم آقای شوهر چش شده جدیدا همش درباره بچه حرف...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیر 1394 12:45
هر کاری میکنم نمی تونم قسمت درباره وبلاگ رو پیدا کنم و اطلاعات واردش کنم. و همینطور نمیدونم از کجا میشه استیکر کنار یادداشتها قرار بدم:-( آیا کسی میتونه به من کمک کنه :-)
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 تیر 1394 20:29
چقدر هوا گرمه!!! هلاک شدم اصلا تحمل گرما رو ندارم. خداجونم کمکمون کن طاقت بیاریم:-) امروز کلا گیج میزدم و اصلا حوصله انجام کاری رو نداشتم. اما خونه کار داره دیگه مخصوصا 6 روزی هم نباشی و آقای شوهر هم تنها مونده باشه دیگه خودتون تصور کنید خونمون چه خبر بود دیگه مجبور شدم کلی جارو بکشم و از شانس خوب من بخار شورم هم خراب...
-
تولد 31 سالگیم
دوشنبه 15 تیر 1394 20:00
63/04/14 تاریخ تولدم. از اون موقع 31 سال گذشته.و من تبدیل به یک همسر شدم. دارم کم کم و با تامل دهه 30 زندگیم رو پر میکنم خدایا شکرت انگار وقتی وارد این دهه شدم بزرگتر شدم و قدر لحظه های زندگیم رو بهتر میدونم امسال تولدم روز 19 ماه رمضان بود و زیاد علاقه نداشتم کیکی داشته باشم و اما از شانس من امسال با آقای شوهر هم...